یکی کار پیش آمدم دل شکن
که نتوان ستودنش بر انجمن.
فردوسی.
ز طومار آن نامه دل شکن چو طومار پیچید برخویشتن.
نظامی.
زین واقعه چرخ دل شکن راهم خسته دل و فکار بینید.
نظامی.
|| آنکه دل دیگران شکند. آنکه عاشق یا زیردستان را به گفتار یا کردار رنجاند. قلب شکن : نیست آگاه که چاه زنخ و حلقه زلف
دلبَر و دل شکن و دل شکر و دل گسل است.
فرخی.
همیشه دل به دست از بهر یار دل شکن دارم ندارد در جهان کس این دل و دستی که من دارم.
غنی ( از آنندراج ).