سگالید هر کار وزآن پس کنید
دل مردم کم سخن مشکنید.
فردوسی.
شکستی کزو خون به خارا رسیدهم از دل شکستن به دارا رسید.
نظامی.
دلم شکستی و رفتی خلاف شرط مروت به احتیاط رو اکنون که آبگینه شکستی.
سعدی.
من چرا دل به تو دادم که دلم می شکنی یا چه کردم که نگه باز به من می نکنی.
سعدی.
گر به جراحت و الم دل بشکستیم چه غم می شنوم که دمبدم پیش دل شکسته ای.
سعدی.
مشکن دلم که حقه راز نهان تست ترسم که راز در کف نامحرم اوفتد.
سعدی.
تاتوانی دلی بدست آوردل شکستن هنر نمی باشد.
؟ ( از امثال وحکم دهخدا ).
|| ترسانیدن. بوحشت انداختن. سبب اضطراب و دلهره گشتن. ( از فرهنگ لغات و تعبیرات مثنوی ): ژغژغ دندان او دل می شکست
جان شیران سیه می شد ز دست.
مولوی.
|| از امیدی مأیوس کردن. ناامید کردن. مأیوس کردن.