دل شدگی

لغت نامه دهخدا

دلشدگی. [ دِ ش ُ دَ /دِ ] ( حامص مرکب ) حالت و کیفیت دلشده. غمزدگی. پریشانی و اضطراب. || عاشقی. عشق :
مردمان گویند این دلشدگی چیست بر او
این قضائی است بر این سر که ندانم چه قضاست.
فرخی.
در دلشدگی قرار می دار
صبری بستم بکار می دار.
نظامی.
غم داد دل ازکنارشان برد
وز دلشدگی قرارشان برد.
نظامی.
|| دیوانگی. جنون. ( ناظم الاطباء ). خُلفَة. تَعَتﱡه. عَتاهة. عته. [ ع َ / ع ُ ]. ( منتهی الارب ). معتوهی. || حماقت. نادانی. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

دلدادگی، شیفتگی، عاشقی.

پیشنهاد کاربران

بپرس