دل جستن. [ دِ ج ُ ت َ ] ( مص مرکب ) دلجویی کردن. دلداری دادن. استمالت : از آن می خورد و زآن گل بوی برداشت پی دل جستن دلجوی برداشت.نظامی.دلم بجو که قدت همچو سرو دلجویست سخن بگو که کلامت لطیف و موزونست.حافظ.