دل بی خویشتن: دل از خود بیخود شده.
( ( دل بی خویشتن و خاطرش شورانگیزش
همچنان یاوگی و تن به حضر باز آمد ) )
( گزیده غزلیات سعدی، حسن انوری، انتشارات علمی، چ اول، ۱۳۶۹، ص۱۸۶. )
( ( دل بی خویشتن و خاطرش شورانگیزش
همچنان یاوگی و تن به حضر باز آمد ) )
( گزیده غزلیات سعدی، حسن انوری، انتشارات علمی، چ اول، ۱۳۶۹، ص۱۸۶. )