به درگه ملک شرق هر که را دیدم نژند و خسته جگر دیدم و دل اندروای.
فرخی.
نبید تلخ و سماع حزین به کف کردم ز بهر روی نکو مانده ام دل اندروای.
فرخی.
فرهنگ فارسی
دل اندروا . دل وا پس .
پیشنهاد کاربران
دل اندروای/ del andărv�i : نگران، مشوّش، چشم براه، انتظار آمیخته به بیم، بی قراری. مانند:کجا داری برای خودت می گردی؟ همه را دل اندروای کرده ای! کلیدر محمود دولت آبادی