دل از جای برآمدن ؛ بیمناک شدن. مضطرب و پریشان گشتن :
ز بس ناله بوق و هندی درای
همه مرد را دل برآمد ز جای.
فردوسی.
خروش آمد و ناله کرّنای
همی کوه را دل برآمد ز جای.
فردوسی.
چو آوای کوس آمد و کرّنای
فرامرز را دل برآمد ز جای.
فردوسی.
ز بس ناله بوق و هندی درای
همه مرد را دل برآمد ز جای.
فردوسی.
خروش آمد و ناله کرّنای
همی کوه را دل برآمد ز جای.
فردوسی.
چو آوای کوس آمد و کرّنای
فرامرز را دل برآمد ز جای.
فردوسی.