در اوستا:
hu - daēna
( E=Heart )
به دل ( قلب ) وابسته
حسِ درونی
. . .
به
دین
دئن
daēn
بنگرید
منبع. کتاب فرهنگ فارسی یافرهنگ عمید
دلیل = دال
دلالت = فردال ( فر دال ) فر ( بسیار/ بالا / اوج ) دال ( دلیل ) => فردال = دلیل بسیار داشتن = دلالت
دلایل =اندال ( اند دال ( مانند اندرانی ( نشانه ضریب بستن و وارد شدن به چیزی می باشد دال ) / چندال = چند دال = چند دلیل داشتن
... [مشاهده متن کامل]
دالان = تونل / گویا دال و تال از هم ریشه دارند و یکی برای رسیدن به منظور یا همون دلیل یابی و دیگری به بلندی اشاره پیدا کرده از همینرو در زبان ایرانی به سالن تالار گفتند ( تال ار )
میتواند از دِل نیز آمده باشد یعنی چیزی که از درون آمده = منشا / ریشه
به زبان سنگسری
دّل dal
دِله deleh
وِجود vejode
زّهره zehereh
جِسارت jessret
جِگر jeger
دّلِ وِکو dal veko
دل به وسعت کهکشان بیکران در خود دارد راز
ز میل نفس هر کس در دل نغمه دارد آغاز
... [مشاهده متن کامل]
دل جایگاه عشق بیگانه نیست در این ساز
ز اهداف دل کمال روح هست در پرواز
ز انتخاب خود رویم ره مثبت و منفی در طراز
ز صفات مثبت و منفی دل دردام شهباز
دل در صفات مثبت چون شجاعت و اخلاص و غیره در فراز
دل در صفات منفی ترس و ریا غیره در اعراز
پارسی دل در هر مرام ومسلک با ارزش خود سر فراز
ز سعادت بر دل با حق هم پیمانه آید دل نواز🌺🌸🌸🌹🌹
در زبان تالشی دل به معنای قلب هست. وکلمات دیگش معانی زیر رو دارن
دِلَه =داخل
دِلَه=سگ ماده
دَلَّه یا دَلَه =فرد شکم دوست که مناعت طبع نداره و سگی که آشغال خور هست و از دست هر کس غذا بگیره.
دِلَه مازوُ =فیله چهار پایان که معنیه لغویش بلوط داخلی میشه . که در فارسی هم عضله مازویی بزرگ و کوچک گفته میشه.
... [مشاهده متن کامل]
دل احتمالاً مربوط به لا به معنیه لایه یا فضای میان تهی هست. و دل هم به دلیل حفره های بطنی به معنیه دو لایه یا دو حفره باشه. در زبان تالشی کلمات زیادی با لا وجود داره و بیشتر به صورت لو دیده میشه . در فارسی لوله هم از همین ریشه هست.
اصطلاح عامیانه ی دل سبک کردن با گریه، با توجه به این بیتِ صائب تبریزی:
خس و خاری که درین دامن صحرا پهن است
به سبکدستی سیلاب بهم می آید
توضیح: افسردگی ها و مسائل و مشکلات ریز، با اینکه خیلی ریز هستند، ولی چون شمارشان خیلی زیاد است، در روح و روان گسترده می شوند و بدن را خشک و بصورت صحرا در می آورند و وقتی با این تن می خواهی کاری و فکری بکنی، دامنت به این خارهای ریز ولی زیاد و سمج گیر می کند و انسان خود را بی چاره می یابد. راهکار عقلی این است که چون خس و خاشاک ریز هستند کَلک شان را با یه جاروبرقی می کَنیم. چه ساده اندیش! مگر می شود صحرایی با این وسعت و دامنه را جارو کرد! ولی دل می گوید گریه ای باید با کیفیتی سبکبار و کمیتی سیلاب وار. مفهوم اشک و مضمون گریه کردن در غزل های صائب شگفت انگیزند. به گریه در زبان عامیانه، دل سبک کردن هم می گویند.
... [مشاهده متن کامل] کیفیت مادی دل، در این غزلِ صائب تبریزی، با این روش آشکار می شود، که اگر فکر و عقل و دل، در اثر کار و تلاش و دَردکِشی به شناختی رسید و در ادامه، مایه ی اشک، با کیفیتی سبکبار، و کمیتی سیلاب وار ضمیمه آن بود، وقت آن است که رِندِ جستجوگر در دل نفوذ ( رخنه ) کند و در حد توان و قوه بصورت عقلی و حسی آنرا ادراک کند. و در محل این رخنه، که از نظر زمانی نیز اندکی به ابداع مفهومِ نو و تازه نمانده است، مشاهده می کند که، در محل ورود او و از اثر ورود او، در حائل و پرده ی بین بدن و دل، شکافی پدیدار شده که به شکل و صورت بِهَم آمدن برشی که در آب بوجود می گیرد، استعاراً بخیه می خورد ( آب که برش پیدا کند اینطور به نظر می رسد که خیلی روان دوباره به هم بخیه می خورد ولی همانطور که مشخص است، به این سادگی ها هم نیست ) . این است که اگر دل ( همانطور که در زبان عامیانه می گویند ) بشکند، و دردمندی و سختی ای ( به ظن انسان ) بر او بگذرد و ( بازهم استعاراً ) زخم یا برشی در آن پدید آید، کیفیت جوش خوردن آن مانند آب است.
... [مشاهده متن کامل]
برداشت از این بیت های غزل صورت گرفت:
خس و خاری که درین دامن صحرا پهن است
به سبکدستی سیلاب بهم می آید
خون گرم است علاج دهن شکوه ی زخم
رخنه ی دل ز می ناب بهم می آید
در دل صاف نماند اثر تیغ زبان
زخم این آینه چون آب بهم می آید
ریشه یِ واژه یِ " دِل" در زبانِ پارسی و پیشنهادِ واژه یِ " زُرد" به جایِ واژه یِ " قلب" :
در زبانِ اوستاییِ کهن واژه یِ " زرد: zərəd" و در اوستاییِ جوان واژه یِ "زردَیَ: zərəδaya " را به چمِ " دل، قلب" داشته ایم.
... [مشاهده متن کامل]
ترگویه ( =ترجمه ) یِ آن به زبانِ پهلوی" دِل:dil" بوده است.
شاید بپرسید چگونه واژه یِ " زرد: zərəd" با واژه یِ " دل" همریشه است؟
در اینجا دو دگرگونیِ آوایی رُخ داده است:
1 - دگرگونیِ آواییِ " د/ز":
چنین دگرگونیِ آوایی را در واژگانِ " زان" ( اوستایی ) و "دان" ( پارسیِ باستان ) که ریشه یِ واژه یِ "دانستن" است، داشته ایم و همچنین واژگانی چون زمان/دمان و. . . .
2 - دگرگونیِ آواییِ ( رد/ل ) که در زبانهایِ باستانیِ ایرانی به جز اوستایی ( که در آن " ل" نداشتیم ) ، بسیار رواگمند ( =رایج ) بوده است.
نمونه ها:
سردار/سالار
سَرِد/سال
آمرد/آمُل
وَرد/ وَل، گُل. . . . . . از اوستاییِ " varəda"
پَرت/پُل. . . . . . . . از اوستایی "parəta "
رَئُد/اَل . . . . . به چمِ " سُرخ"
و. . . .
پس با دگرگونی هایِ آواییِ 1 و 2 از " زرد: zərəd" به " دل" می رسیم.
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
پیشنهاد:
ما می توانیم برپایه یِ دگرگونیِ آواییِ رواگمندِ دیگری در زبانهایِ اوستایی - سانسکریت یعنی " ərə - " به " our - یا ur - یا or - " از واژه یِ " زرد: zərəd"، واژه یِ " زُرد: zord" را بسازیم تا افزون بر واژه یِ " دل"، واژه یِ " زُرد" را نیز در زبانِ پارسی به چمِ " قلب" بکارگیری کنیم.
پَسگشت:
ستونِ 1692 از نبیگِ " فرهنگنامه زبانِ ایرانیِ کهن" ( کریستین بارتولومه )
. . . و دل به شما داده شد که مقصود مایه ی تفکر است.
فطرت - مرتضی مطهری - انتشارات صدرا - چاپ هشتم: پاییز ۱۳۷۵ - ص ۴۷
استاد در توضیح فطرت انسان در حوزه شناخت، با بیان این آیه: وَاللَّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لَا تَعْلَمُونَ شَیْئًا وَجَعَلَ لَکُمُ السَّمْعَ وَالْأَبْصَارَ وَالْأَفْئِدَةَ ۙ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ/ نحل ۷۸، الافئده را دل ترجمه کرده اند و در تعریف آن می فرمایند مایه ی تفکر است.
... [مشاهده متن کامل] دل به اندازه فندوق و در بالای قلب هست . دل محلِ تجلی توهم ، تخیل ، تصور ، تجسم ، تفکر و تعقل است . آگاهی یا دانستگی از موضوعات، در وسط دل ایجاد میشود و سپری می گردد و تولید کارما می کند . اصطلاحا شخص می گوید ، " می دانم " .
... [مشاهده متن کامل]
توهم و تخیل و تصور و تجسم و تعقل ، از مغز بر پرده دل می افتد و آگاهی از آن آگاه میشود ، و سپس هوشیاری پدیدار می گردد.
تفکر و احساس و گفتگوی درونی/ نفس/ ایگو در دل است .
دل کور است و از هورمونهای خون ، حس خوشایند و ناخوشایند را میگیرد . دل ، واسط جهان مادی و غیر مادی است . دل از جهان مادی یا حس ها و توهم ، تخیل ، تصور ، تجسم و تعقل در مغز تولید فکر می کند و در جهان غیر مادی ( ذهن ) ، ضبط وذخیره می کند که اصطلاحا جهان برزخی یا موازی گویند . در آیه شریفه :
خداوند نور آسمانها و زمین است؛ مثل نور خداوند همانند چراغدانی است که در آن چراغی ( پر فروغ ) باشد، آن چراغ در حبابی قرار گیرد، حبابی شفاف و درخشنده همچون یک ستاره فروزان، این چراغ با روغنی افروخته می شود که از درخت پربرکت زیتونی گرفته شده که نه شرقی است و نه غربی؛ ( روغنش آنچنان صاف و خالص است که ) نزدیک است بدون تماس با آتش شعله ور شود؛ نوری است بر فراز نوری؛ و خدا هر کس را بخواهد به نور خود هدایت می کند، و خداوند به هر چیزی داناست. چراغدان ، قلب است .
حباب دل است . درخت زیتون ذهن است ، از جهان غیرمادی .
روغنش ، خواهش و خواستن است، که عاملهای روان و حافظه ذهن است. چراغ پرفروغ یا نور ، آگاهی است و دودش همان کارماست . خدا همان نور آگاهی است که با هیچ چیز در هستی آمیخته نمی شود . چه مادی باشد و چه غیر مادی . او یگانه و بی همتاست . نه می زاید و نه زائیده می شود . از آنجا که با چیزی آمیخته نمیشود ، نه کم میشود و نه زیاد .
۱ ) دل درون و اندرونی شکم را گویند
۲ ) ضمیر نهان را گویند
۳ ) کنایه از شجاعت و شهامت و جرات است
۴ ) آنچه که بر احساس غالب است
۵ ) آنچه که محیط است و تمام فهم و ادراک و احساس را در برمی گیرد و اگر به فعلیت رسد همه چیز است ، رونده است، داننده و بیننده است، کننده است، برگزیده و مجزاست هم واحد است و هم جمیع مستجمع .
... [مشاهده متن کامل]
۶ ) از بالاترین و شریف ترین و ارزشمند ترین اشیاء است
واژه دل
معادل ابجد 34
تعداد حروف 2
تلفظ del
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: dil]
مختصات ( دِ. تَ ) ( مص ل . )
آواشناسی del
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع فرهنگ فارسی معین
واژگان مترادف و متضاد
دَلّ به کُردی جنوبی و مرکزی: یعنی سگ ماده
در کرمانجی شمال خراسان دِل به معنی عضو بدن است ولی با یک کسره بیشتر دِءل به معنای سگ ماده ای است.
دل: باطن، ضمیر، خاطر، عمقِ درون،
دلشده: عاشق ( دل ز دست شد طبیبان مددی )
خسته دل: غمگین، فسرده
دریا دل: فراخ طبع، گشاده
دلارام: آسوده خاطر
دل؛غیب گاه، آیینه، دانش و آگاهی که بر گرفته از حواس ظاهری نیست.
دلتوبده=حواست را جمع کن.
اعماق جنگل =دل جنگل
وسط کویر=دل کویر
متاسفانه خیلی داریم کاربرد واژه های فارسی را فراموش می کنیم
به عربی میشه " دَلّ" که همون "دلالت" کرد یا "راهنمایی کرد"
به فارسی هم همون مترادف فؤاده
دل:که درون قلب انسان قرار دارد و جایگاه دانش و مکاشفات ربانی است.
دل به سنگسری دل ( daal ) دله ( deleh )
هر دلی دل نیست انکه در دلش اب گل نیست
در بازار خرمهره فروشان لولو لعل نیست
در هر معبد عطر مشک و عنبر نیست
در هر سجده ای یاد دلبر نیست
زانکه خود را زر کند در دلش مهر مشک و عنبر نیست
... [مشاهده متن کامل]
پروانه در گرد شمع حفظ جان در او برتر نیست
پارسی گر تورا فرگشت وسعادت سرور است
دل را زه بازار مفرغ فروشان سوی زرگر گیر
دل یک واژه پارسی و به معنای درون و قلب
به کاربر آرش محمدی
شما مگه عقده خود کم بینی داری
الان یعنی نوشتی این واژه ترکی هست کسی باورش میشه یا اینکه دل ترکی میشه
فقط نشون میده شما یه آدم بیوجود پست بدبخت بیسوادی
پهلوی: دیل
دل به معنای درون هست مانند زمان ساسانیان که به تیسفون میگفتند دیل ایرانشهر
دوست صمیمی
زن
خزانه اسرار ؛ مخزن الاسرار، کنایه از قلب :
چو مردمان شب دیرنده عزم خواب کنند
همه خزانه اسرار من خراب کنند.
مسعودسعد سلمان.
دل در زبان کردی به معنی درون چیزی است مرکز دایره را نیز دل گفته اند معانی ضمیر و خاطر و هر ظرف فرضی مثلاً محل عواطف و احساسات و گاهی ظرف ادراکات و شهود می باشد
دل بخشی از وجودانسان هست که باید مراقبت ان باشیم
( اصطلاح ) دل به چیزی خوش کردن
دل ؛ در اصل ( ده هل ) فارسی و از ترکیب دو واژه ( ده ) مخفف بده و ( هل ) به معنی ( رها ) درست شده
ده یا بده اشاره به مرحله انقباض ( جمع شدن ) و هل یا رها اشاره به مرحله انبساط ( باز شدن ) است بسیار زیرکانه و با مسمی
دل:
دکتر کزازی در مورد واژه ی "دل " می نویسد : ( ( ریخت دل در پهلوی و پارسی یکی است. دل را به گمان من با درد از دید ریشه شناسی پیوند است و دل ریختی فرجامین است از ذْرَته در اوستایی که با میانجی دَرْت در پهلوی و درد در پارسی به روزگاران ِسپسین رسیده است. همین ساختار و سرگذشت ریشه شناسی را در واژه گل نیز می توانیم یافت - ورْته /ورت/ ورد= گل. ) )
... [مشاهده متن کامل]
( ( دلت گر به راه خطا مایلست
ترا دشمن اندر جهان خود دلست ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 209 )
دل اگر با درد در ریشه شناسی از یک ریشه باشند و درد هم در اوستایی ذْرَته در پهلوی دَرْت باشد . با واژه ی heart انگلیسی Herz آلمانی سنجیدنی هستند .
دل: نیت و اندیشه
<< من هم بر اینم که تو مگویی، اما رأی و دل تو خواستم که بدانم در این کار. >>
تاریخ بیهقی، دکتر فیاض، ۱۳۸۴ ، ص ۲۳۸.
دل دردمند: درون مصیبت کشیده
دل میشه قلب نمیدونم این واژه رو چرا برا شکم بکار میبرن تو تارنما های پارسی
در زبان کرمانجی خراسان همان دل گفته می شود اما به بعضی از سگ ها گفته می شود
از ته دل:از صمیم قلب، با تمام وجود
از دل و جان:از روی میل و رغبت، خالصاً و مخلصاً
قلب
نام یکی از خال های چهارگانه پاسور ( ( ورق بازی ) ) که دارای سیزده کارت بنام های ( دو تا ده ) ( آس ) ( سرباز، بی بی و شاه ) می باشد.
به معنی صندوق راز ها
دل یعنی زیستن، زندگی کردن
راهنمایی کرد
شکم
سگ ماده - در زبان کرمانشاهی ( دل را اینطوری بخوانید ، حرف اول فتحه دار و حرف دوم ساکن است )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٥)