دقیق النظر
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
تیزنگر. [ ن ِ گ َ ] ( نف مرکب ) شاهی البصر. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . تیزنظر. خیره نگر : ( مریخ دلالت کند بر ) . . . تیزنگر گربه چشم. ( التفهیم بیرونی ) .
گیسوی چنگ و رگ بازوی بربط ببرید
گریه از چشم نی تیزنگر بگشائید.
خاقانی.
گیسوی چنگ و رگ بازوی بربط ببرید
گریه از چشم نی تیزنگر بگشائید.
خاقانی.
رندان خاک بیز. [ رِ دا ن ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه ازباریک بینان و دقیق نظران و کسانی که دقیقه ای از دقایق تحقیقات را فرونگذارند. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) .
خاکبیز
مردم دقیق النظر و باریک بین. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) :
چون بدانی حد از این حد می گریز
تا به بی حد دررسی ای خاک بیز.
عطار ( از آنندراج ) .
مردم دقیق النظر و باریک بین. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) :
چون بدانی حد از این حد می گریز
تا به بی حد دررسی ای خاک بیز.
عطار ( از آنندراج ) .