دقایقی مروزی
لغت نامه دهخدا
دی باغ را بدیدم و روی مزعفرش
لرزان ز تندباد همه شکل و پیکرش
لرزنده همچو مرتعش از باد شاخ بید
گفتی که رعشه دارد اعضا سراسرش
گفتم کجا شد آن همه حسن و دلال باغ
وآن صورت عجیب و تن روح پیکرش
باغ آسمان دیگر و از انجم نبات
طالع شده به روز و شب اشکال اخترش
جعد بنفشه خم زده بر عارض سمن
چون زلف دلبر من و آن خط عنبرش...
گفتم که باغ از گل و از میوه خالی است
از حمله خزان برمیدند لشکرش
باغی کجاست اهل هنر را کنون بگو
نزهت سرای خاطر و دل ساحت درش...
گفت این صفات ِ حضرت فخر زمانه دان
والا حمید دین که سپهر است چاکرش...
رجوع به مجمع الفصحاء ج 1 ص 217 و لباب الالباب ج 1 ص 212 شود.
فرهنگ فارسی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید