دق

/deqq/

برابر پارسی: اندوه، رنج

معنی انگلیسی:
knock, rap, marasmus, percussion

لغت نامه دهخدا

دق. [ دَ ] ( اِ ) معرب دک ، به معنی گدائی و خواستن. ( برهان ) ( از شرفنامه منیری ). درخواست و خواهش. ( ناظم الاطباء ). سؤال کردن. گدائی کردن. ( فرهنگ فارسی معین ). مؤلف بهار عجم گوید که دق به معنی گدائی مجاز است زیرا که آن درِ دیگران را کوفتن است برای تحصیل مراد خود. خاک. و رجوع به دک و دَق شود :
اگرچه حاجت دق نیست انوری را لیک
به درگه تو کند یارب ار بشاید دق.
انوری.

دق. [ دَ ] ( ص ) سر بی مو. ( برهان ). دغ. و رجوع به دغ شود.
- دق و لق ؛ از اتباع است به معنی دک و لک یعنی خشک و خالی و صحرای بی علف و سر بی موی. ( برهان ) ( از غیاث ).

دق. [ دَ / دَق ق ] ( اِ ) نوعی لباس پشمینه که مویها از آن آویخته باشد. ( از برهان ) ( از ناظم الاطباء ). پشمینه که درویشان پوشندش با مویهای آویخته. ( شرفنامه منیری ). || نوعی از پارچه قیمتی ، همچو دق مصری و دق رومی. ( برهان ). نوعی از اقمشه نفیس. ( غیاث ) ( آنندراج ). نوعی پارچه قیمتی که مصری و رومی آن مشهور بود. قماشی است فاخر، بهترینش مصری بود. ( لغات دیوان نظام قاری ) :
همه جامه از دق ِزر بافته
چنان جسته شاهان و نایافته.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
اماشمس دقایقی که دقایق سخنش از تار دَق و داء دِق باریکتر بود. ( لباب الالباب ).
وصله اصلاح بر دق دقیق من مدوز
خوش نباشد جامه نیمی اطلس و نیمی پلاس.
نظام قاری ( دیوان ص 118 ).
بعضی راه مصر بریده مثل دق و دبیقی و قصب و بندقی. ( دیوان نظام قاری ص 152 ).
چو در مشابهت اندک ملابست کافیست
مساز دق دقیق مرا به دق ابتر.
نظام قاری ( دیوان ص 20 ).
- دق رومی ؛ جنسی است از جامه که در روم بافندش. ( شرفنامه منیری ).
- دق مصری ؛ دق که در مصر بافند :
همان دق مصری و دیبای روم
که همچون بهاری بدش نقش و بوم.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
به میدان اول دق مصر بود
صفاتش بگویم چنان کم شنود.
شمسی ( یوسف و زلیخا ).
چون مرا در بلخ هم از اصطناع اهل بلخ
دق مصری چادری کرده ست و رومی بستری .
انوری.
چون تار دق مصری در دق مرگ خصمت
نالان چو نیل مصر است از ناله تن چو نالش.
خاقانی.
همتم گفتاکه ملبوس جلال
دق مصری وَشْی صنعائی فرست.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

دقیق، باریک، ری ه وشکسته، کم، اندک، بیماری سل، شکستن، نرم کردن، ریزریزکردن، کوفتن، کوبیدن
( مصدر ) ۱ - کوبیدن موفتن . ۲ - نرم کردن آرد کردن . ۳ - سرزنش کردن . ۴ - ( اسم ) خرده گیری : [[ بطعن ودق زبان بگشود ]] .
نوبت بازی شطرنج و نرد و غیره .

فرهنگ معین

(دِ ق یا قّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - باریک . ۲ - اندک ، کم .
(دَ ) (اِ. ) = دک : خواستن ، سؤال کردن ، گدایی کردن .
(دَ قّ ) [ ع . ] (مص م . ) کوبیدن ، کوفتن .

فرهنگ عمید

صدایی که از برخورد دو چیز به هم ایجاد می شود.
۱. شکستن.
۲. نرم کردن، ریزریز کردن.
۳. کوفتن، کوبیدن.
۴. (اسم صوت ) صدایی که از برخورد دو چیز به هم ایجاد می شود.
۵. (اسم ) [عربی] نوعی پارچۀ لطیف و نفیس که مصری و رومی آن معروف بوده: دق مصری، دق رومی.
۱. (پزشکی ) سل.
۲. ناتوانی شدید که بر اثر افسردگی و اندوه پدید می آید.
= دک۲

واژه نامه بختیاریکا

دور از دسترس
( دَق ) کاملا صاف؛ یکنواخت؛ گسترده

دانشنامه عمومی

دق (جغرافیا). دَق یا دَغ، [ ۱] یا دریاچهٔ خشک[ ۲] ( به انگلیسی: Dry lake ) ، یکی از اشکال ژئومورفولوژیکی است که در پست ترین قسمت حوضه آبریز یا دشت های سطحی به وجود می آید. [ ۳] و به زمین هایی گفته می شود که علف و گیاه در آن نروید و زمینی سخت و کوبیده شده داشته باشد که کنده نشود. [ ۴]
دق مهم ترین حوضه رسوبی در محیط تبخیری است. در دق ها زهکش مشخصی وجود نداشته و شیب توپوگرافی آن نزدیک به صفر است. [ نیازمند منبع]
با اینکه در دق سطح آب بالاست ولی به علت اقلیم خشک و ویژگی قلیایی زیاد، پوشش گیاهی بسیار کم بوده یا اصلاً وجود ندارد. دق ها در فصل های مرطوب پرآب می شوند ولی در فصل خشک آب خود را از دست می دهند. برخی دق ها نیز همیشه خشک هستند. [ نیازمند منبع]
برای فهرست کامل دق های ایران مقاله فهرست نمک زارهای ایران را ببینید. از دق های مهم تر ایران می توان این ها نام برد:[ ۵]
دق بیارجمند
دق پترگان
• دق سرخ:
نمکزاری است به مساحت ۳۲۵ کیلومتر مربع در شهرستان اردستان استان اصفهان. ۴۰ کیلومتر خاور شمالی اردستان و ۱۱ کیلومتر شال ایستگاه راه آهن شهراب. درازای دق سرخ از غرب شمالی به خاور جنوبی حدود ۴۰ کیلومتر و ارتفاع سطحی آن ۹۵۰ متر است.
• دق زرد:
نمکزار کوچکی است به مساحت حدود ۷ کیلومتر مربع در شهرستان قائن خراسان. ۸۵ کیلومتر خاور قائن و ۲۰ کیلومتر شمال غرب شاهرخت. درازای این عارضه حدود ۴ کیلومتر و ارتفاع سطح آن حدود ۸۷۰ متر است.
• دق محمدآباد:
نمکزاری است به مساحت ۱۳۵ کیلومتر مربع در شهرستان فردوس استان خراسان. ۵۰ کیلومتر جنوب خاوری سرایان و ۶۲ کیلومتر جنوب غرب قائن. درازای این نمکزار از شمال به جنوب حدود ۲۳ کیلومتر و ارتفاع سطحی آن ۱۳۰۰ متر است.
• دق بالا:
نمکزاری است به مساحت حدود ۳۶ کیلومتر مربع در شهرستان قائن خراسان. ۴۱ کیلومتر خاور قائن و ۵ کیلومتر شمال باختری اسفدان. درازای این نمکزار ۱۵ و نیم کیلومتر و ارتفاع سطح آن حدود ۱۱۵۰ متر است.
• دق تل حمید:
نمکزاری است به مساحت حدود ۹۵ کیلومتر مربع در شهرستان اردکان استان یزد. ۲۲ کیلومتر خاور رباط پشت بادام. درازای این نمکزار ۲۶ کیلومتر و بلندای سطح آن ۷۹۰ متر است.
عکس دق (جغرافیا)عکس دق (جغرافیا)عکس دق (جغرافیا)عکس دق (جغرافیا)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

دانشنامه آزاد فارسی

دَق (percussion)
در پزشکی روشی برای بررسی بدن، با زدن ضربه های آرام روی بدن، با انگشتان یا وسیله ای دیگر. ماهیت ارتعاشاتی که لمس می شود، ممکن است نشان دهندۀ حالتی غیرطبیعی مثل وجود مایع در شش ها باشد.

جدول کلمات

باریک ، اندک

مترادف ها

percussion (اسم)
ضربت، دق، اسباب های ضربی مثل طبل و دنبک

پیشنهاد کاربران

دَق
در گویش محلی راوری
به زمین وسیع ، هموار و سخت بدون پستی بلندی و خالی از هرگونه گیاهی میگن دَق
دَق: گسترده. یکنواخت. صافِ صاف. خشک وخالی.
نمونه:ان شاءالله خرمنگاه دَق است. ( کلیدر ج۶ص۱۸۸۵ )
محمد جعفر نقوی
دق نمک ( رمان جای خالی سلوچ ) : نمک نشناس، مترادف اصطلاح بی نان و نمک. آدم دون پایه
دِق دل یعنی خشم دل
دِق، به معنی دلتنگی و ناراحتی در فارسی افغانستان.
دِق آوردم=دل تنگم
نمی خواهم از من دق باشی= نمی خواهم از من ناراحت باشی
خشم
دِقّیدَن = دق کردن
م. ث = از دست شما بچه ها آدم می دِقّه .
دقاندن =
م. ث = شما بچه ها آخر منو می دِقونید.
دِق یا دْق یا dıq: در معنی اندوه و رنج ( البته نه کاملا )
جالبه دهخدا اصلا به "دق" در معنی اندوه و رنج اشاره ای به هیچ عنوان نکرده.
در بالای همین صحفه هم برابر فارسی برای این واژک نوشته شده ولی باز یک عده واژه را فارسی میکنند در حالی اصلا در فارسی واژه ای با "قاف" نداریم.
...
[مشاهده متن کامل]

این واژک واژکی ترکی است از مصدر ( dıqlamaq = از اندوه بسیار بیمار شدن )
Dıqladı �ldı: از اندوه بسیار مرد.

اصطلاح یزدی ها به زمینی که با خاک رس پوشیده شده و و زمان هایی که باران می اید آب در آن جمع شده و گاهی به صورت باتلاق در می اید دَق می گویند.

در انگلیسی کلمه ی sick به معنی بیمار و لاغر با کلمه ی فارسی دق به کسر اول همریشه است. این دو کلمه با thick به معنی کلفت و چاق نیز از یک ریشه اند. ضمنا چاق فارسی نیز با هرسه کلمه ی قبل همریشه است. پس دق ، چاق ، sick, thick, همه یکیست.
...
[مشاهده متن کامل]

اما سوال اینجاست که چرا برای اشاره به دو مفهوم متضاد در هر دو زبان فارسی و انگلیسی از یک ریشه و کلمه استفاده شده است. پاسخ این است که بسیاری از زوجهای متضاد دیگر نیز اینگونه اند و این کلمات بسیار قدیمی بوده در زمانی ساخته شده اند که انسان هنوز پیشوند منفی ساز ن را ایجاد نکرده بود.

[ دَ ] ( اِ ) معرب دک، دک ﺑﻪ ﻣﻌﻨﺎﻱ ﺯﻣﻴﻦ ﺻﺎﻑ ﻭ [ﺟﻌﻠﻪ ﺩﻛّﺎ] ، ﻳﻌﻨﻲ ﻛﻮﻩ ﻣﺘﻠﺎﺷﻲ ﻭ ﺫﺭّﻩ ﺫﺭّﻩ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺯﻣﻴﻦ ﻫﻤﻮﺍﺭﻱ ﺗﺒﺪﻳﻞ ﮔﺸﺖ.
ﻗَﺎﻝَ ﺭَﺏِ ّ ﺃَﺭِﻧِﻲ ﺃَﻧﻈُﺮْ ﺇِﻟَﻴْﻚَ ﻗَﺎﻝَ ﻟَﻦ ﺗَﺮَﺍﻧِﻲ ﻭَﻟَﻜِﻦِ ﺍﻧﻈُﺮْ ﺇِﻟَﻲ ﺍﻟْﺠَﺒَﻞِ ﻓَﺈِﻥِ ﺍﺳْﺘَﻘَﺮَّ ﻣَﻜَﺎﻧَﻪُ ﻓَﺴَﻮْﻑَ ﺗَﺮَﺍﻧِﻲ ﻓَﻠَﻤَّﺎ ﺗَﺠَﻠَّﻲ ﺭَﺑُّﻪُ ﻟِﻠْﺠَﺒَﻞِ ﺟَﻌَﻠَﻪُ ﺩَﻛّﺎً ﻭَ ﺧَﺮَّ ﻣُﻮﺳَﻲ ﺻَﻌِﻘﺎً ( ﻣﻮﺳﻲ ) ﮔﻔﺖ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻩ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﻨﮕﺮم! ( ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ) ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺮﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﻲ ﺩﻳﺪ، ﻭﻟﻲ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﻛﻮﻩ ﺑﻨﮕﺮ، ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺟﺎﻱ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﻣﺎﻧﺪ، ﭘﺲ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﻱ ﻣﺮﺍ ﺧﻮﺍﻫﻲ ﺩﻳﺪ. ﭘﺲ ﭼﻮﻥ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﻣﻮﺳﻲ ﺑﺮ ﻛﻮﻩ ﺗﺠﻠّﻲ ﻭﺟﻠﻮﻩ ﻧﻤﻮﺩ ( ﻭ ﭘﺮﺗﻮﻱ ﺍﺯ ﻋﻈﻤﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻛﻮﻩ ﺍﻓﻜﻨﺪ ) ، ﻛﻮﻩ ﺭﺍ ﻣﺘﻠﺎﺷﻲ ﻛﺮﺩ ﻭ ﻣﻮﺳﻲ ﻣﺪﻫﻮﺵ ﺑﺮ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﻓﺘﺎﺩ! 143 اعراف
...
[مشاهده متن کامل]


دق. [ دَ ] ( اِ ) معرب دک. در اصطلاح فارسی به زمین هایی گفته می شود که علف و گیاه در آن نروید و زمینی سخت و کوبیده شده داشته باشد که کنده نشود، سر بی مو.

مانند و شبیه
درستی، صحت، دقت، کوبیدن، بهم خوردن، ضربت، صدای تغ تغ، عیبجویی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس