با بندگان و کهتران از آسمان گوید سخن
آنکس که او را ده درم باشد به خاک اندر دفین.
فرخی.
پوستها گفتیم و مغز آمد دفین گر بمانیم این نماند همچنین.
مولوی.
گنج آدم چون به ویران بد دفین گشت طینش چشم بند آن لعین.
مولوی.
تو گنج همی از قبل بخشش خواهی در خاک چه تأثیر بود گنج دفین را.
؟
|| به خاک سپرده. به گور کرده.( یادداشت مرحوم دهخدا ). مدفون : باش تا فردا که بینی روز دادو رستخیز
کز لحد با زخم خون آلود برخیزد دفین.
سعدی.
|| چاه و حوض و آبشخور که تمام یا بعض آن انباشته و مدفون باشد. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || امراءة دفین ؛ زن پنهان. ( منتهی الارب ). زن مستوره و پوشیده. ( از اقرب الموارد ). ج ، دَفْنی ̍. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || داء دفین ؛ بیماریی که معلوم نشود مگر آن وقت که فساد وی منتشر گرددو آبله ها بر اطراف و لب برآید. ( منتهی الارب ). بیماریی که معلوم نباشد. ( بحر الجواهر ). بیماریی که پس ازمخفی بودن آشکار شود و به سبب آن شر و فساد بوجود آید. ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) توسعاً، دفینه. گنج. آنچه در زیر زمین نهفته باشند از زر و سیم و گوهر : با عطا دادن او پای ندارد ز قیاس
هر چه در کوه گهر باشد و در خاک دفین.
فرخی.
دفینی و گنجی بود هر شهی راقرانست گنج و دفین محمد.
ناصرخسرو.
چو گنج و دفینت به فرزند ماندی به فرزند ماند آن و این محمد.
ناصرخسرو.
وز دگر نسخه ها پراکنده هردری در دفینی آکنده.
نظامی.
دفین.[ دَف ْ ف َ ] ( ع اِ ) تثنیه دف ، که نظام قاری آنرا توسعاً در معنی دفه ، که آلت جولاهان است ، بکار برده :
ز چرخ قز آوازه سوره خاست
ز دفین فغان بهر ماسوره خاست.
و رجوع به دفه شود.