دفع شدن. [ دَ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) برطرف شدن. زایل شدن. ( ناظم الاطباء ). زدوده شدن : نزدیک بود که کاربزرگ شود و شکست و رخنه کند پس صباح کرد و حال آنکه هر بلائی دفع شده بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 312 ). کز شکسته آمدن تهمت بود وز دلیری دفع هر ریبت شود.
مولوی.
|| خارج گشتن. ( ناظم الاطباء ). || از مخرج زیرین حیوان بیرون شدن فضول یا چیز بلعشده. ( از یادداشت مرحوم دهخدا ).
فرهنگ فارسی
بر طرف شدن . زایل شدن .
مترادف ها
void(فعل)
باطل کردن، بی اثر کردن، باطل شدن، خارج شدن، بیرون ریختن، پوچ کردن، دفع شدن، از درجه اعتبار ساقط کردن