- کاغذ دفتری ؛ کاغذ ردی و فرومایه و کم بها. ( آنندراج ) :
نبیند که پیشش همی نظم و نثرم
چو دیبا کند کاغذ دفتری را.
ناصرخسرو.
و رجوع به کاغذ شود. || اداره دار. اهل دفتر. ( ناظم الاطباء ). || منسوب به دفتر. که در دفتر کار کند، از قبیل محاسب و جزءجمعنویس. رجوع به ترکیب ذیل شود.- دفتریان ؛ ج ِ دفتری. اشخاص منسوب به دفتر : اسنادرا ضبط، و ارقام و پروانجات را قلمی و در ثبتها خط می گذارند، که سند دفتریان گردد. ( تذکرة الملوک ص 44 ). || محرر و نویسنده. ( از آنندراج ). دفترنگار :
جای مداد آب طلا ریزد از قلم
بنویسد ار ز بخشش او حرف دفتری.
ابونصر نصیرای بدخشانی ( از آنندراج ).
|| اصطلاحی در عهد صفویه به این شرح : مجلس نویس موظف بود که فرامین سلطان را بصورت مقتضی و صحیح و مناسب درآورد. چون سلطان در اغلب موارد فرمانها را شفاهاً ( بالمشافهه ) صادر می کرد، ناچار باید با تعلیقه وزیر اعظم یا توسط رساله یکی ازامراء و با نوشتن عبارت «حسب الامر الاعلی » تأیید گردد. در هر یک از این دو حال فرمان به واقعه نویس ارائه میشد تا در دستگاه اداری وی بصورت رقم صحیح درآید.در «ص عکسی 42 ب - ص 26 چ تهران » ارقامی را که به واقعه نویس تسلیم می کردند بیاضی و دفتری خوانده شده است. از روی آنها طغرائی با مرکب سیاه می نوشت و تنظیم می کرد . || در اصطلاح دوره صفویه ، اسناد پیش نویس که در دفتر تنظیم میگردد. ( فرهنگ فارسی معین ).دفتری. [ دَ ت َ ] ( اِخ ) لقب عثمان بن علی بن عمر، مکنی به ابوالنور و مشهور به عصام الدین ، شاعر و مورخ قرن دوازدهم هجری. رجوع به عثمان ( ابن علی... ) شود.