دفاف

لغت نامه دهخدا

دفاف. [ دَف ْ فا ] ( ع ص ) دف ساز. ( منتهی الارب ). دف گر. ( دهار ). آنکه دفها بسازد. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) :
قحبه زنکت آنچه به نداف دهد
هر لحظه ز قحبگی به دفاف دهد.
؟ ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
حافظ که ز نطق خوش کلامی دارد
با روی چو مه حسن تمامی دارد
دفاف خوش آوازنکوروست از آن
در دائره حسن مقامی دارد.
سیفی ( از آنندراج ).
|| دف فروش. ( دهار ). صاحب و دارنده دف. ( از اقرب الموارد از لسان ). || دف زن. ( دهار ) ( از اقرب الموارد ). تبوراکی.

دفاف. [ دِ ] ( ع مص ) شتاب نمودن در کشتن خسته. ( از منتهی الارب ). به اتمام رساندن کشتن شخص مجروح. ( از اقرب الموارد ). مُدافّة. و رجوع به مدافّة شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) آنکه دف سازد .
شتاب نمودن در کشتن خسته .

فرهنگ عمید

۱. دف ساز.
۲. دف نواز، دف زن، دایره زن.

جدول کلمات

دف زن ، دایره زن

پیشنهاد کاربران

بپرس