دغل.[ دَ غ َ ] ( ع اِ ) قمار. ( منتهی الارب ). || تباهی. ( منتهی الارب ). عیب و فساد. ( دهار ). عیب ِ تباه کننده در کاری. ( از اقرب الموارد ). || درخت انبوه درهم پیچیده. ( منتهی الارب ). درختان بسیار درهم پیچیده. ( دهار ) ( از اقرب الموارد ). || بسیار گیاه و درهم آمیختگی آن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || جای خوف هلاک. ( منتهی الارب ). جایی که بیم هلاکت در آنجا رود. ( از اقرب الموارد ). ج ، أدغال ، دِغال. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
دغل. [ دَ غ َ ] ( اِ ) مکر و حیله. ( برهان ) ( غیاث ). حیله و ناراستی ، و با لفظ کردن مستعمل است. ( از آنندراج ) : اما به هر چه ایشان را دست در خواهد شد از مکر و دغل... هیچ باقی نخواهند گذاشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 599 ). قومش بدو آویختند و از دغل بترسانیدند. ( تاریخ بیهقی ص 573 ).
چون به رکوع و سجود خم ندهی
پشت شنیعت همی کنی دغلی.
ناصرخسرو.
دغل باطن و خبث سریرت ایشان می دانست. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 169 ). چون ایلک خان... دغل او مشاهده کرد و خذلان و عصیان او بشناخت... ( ترجمه تاریخ یمینی ).هیچ سحر و هیچ تلبیس و دغل
می نبندد پرده بر اهل دول.
مولوی.
گوئیا باور نمی دارند روز داوری کاین همه قلب و دغل در کار داور می کنند.
حافظ.
راست است و دغل نیست دردرون او. ( ترجمه دیاتسارون ص 170 ).- دغل کردن ؛ مکر کردن :
زنهار که تن درندهی تعب کسان را
تا خصم دغل کرد تو انداز دعا کن .
درویش واله هروی ( از آنندراج ).
|| عمل تغییر دادن متاعی برای گمراه کردن خریدار. ( لغات فرهنگستان ). خیانت. فساد. غش. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || عیب و فساد. ( برهان ). تباهی و فساد و نادرستی. ( فرهنگ فارسی معین ). || دروغ. ( ناظم الاطباء ). || خس و خاشاکی که در حمامها سوزند. ( برهان ) : بعد أن یجفف [ دیفروغس ] یوضع حوالیه الدغل و یحرق. ( ابن البیطار ).لاجرم اینجا دغل مطبخی
روز قیامت علف دوزخی.
نظامی.
|| علف تر و خشک صحرایی خودرو. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). علف هرزه : هر سال زمین آنرا [ درخت زرشک را ] بیل باید زدن و زبل انداختن و بن آنرا از دغل پاک کردن. ( فلاحت نامه ). و بن آنرا شخم زنند و دغل هر چه باشد از آن پاک کنند. ( فلاحت نامه ). بعضی باشد که آنرا بوقت اول بایدکه تخمها را از نم نگاه دارند و کشتن از خاک و دغل پاک باید کرد مانند گندم و جو و امثال آن. ( فلاحت نامه ). || دُردی و لای هر چیز، اعم از شراب و آب. ( برهان ). || ( ص ) کسی که ناراستی کند. ( برهان ). مکار و حیله گر و دغاباز. ( غیاث ). صاحب حیله و ناراستی. ( از آنندراج ). کسی که دغلی کند یعنی حرامزادگی و مکاری کند. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). مزور. ( فرهنگ فارسی معین ). کسی که ناراستی کند و تزویرنماید. ( ناظم الاطباء ) : بیشتر بخوانید ...