دعوی. [ دَع ْ وا ] ( ع اِمص ) اسم است از «ادعاء»، والف آن تأنیث راست بنابراین غیرمنصرف می باشد. ( از اقرب الموارد ). خواهانی. ( منتهی الارب ). آنچه خواسته شود. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). خواسته شده. ( آنندراج ).زعم. ( ترجمان القرآن جرجانی ). مشتق از دعاء است به معنی طلب. ( از تعریفات جرجانی ). ج ، دَعاوی ̍، دَعاوی ( دَعاو )، و سیبویه جمع دومی را ترجیح داده ، بخصوص هنگام اضافه به ضمیر چنانکه گویند دعاویک و دعاویه و نگویند دعاواک و دعاواه. ( از اقرب الموارد ). || در اصطلاح شرعی ، گفتاری است که انسان بوسیله آن اثبات حقی را بر غیر طلب می کند. ( از تعریفات جرجانی ). گفتاری است که انسان بوسیله آن ایجاب حق خود رابر غیر قصد می کند، و اقرار عکس آن است. و نزد فقها،عبارتست از خبر دادن نزد قاضی یا حکم بر حقی که برای اوست علیه غیر و در حضور غیر. و اگر این خبر دادن نزد قاضی یا حکم نباشد و یا در حضور غیر نباشد، آنرادعوی نمی نامند. خبر دهنده را مدعی گویند و آن غیر را مدعی علیه. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). و رجوع به همین مأخذ شود. این لغت در تداول فارسی زبانان غالباًدَعوی با الف ممال تلفظ میشود. رجوع به دعوی شود.
دعوی. [ دَع ْ ] ( ع ، اِمص ، اِ ) ممال از دَعْوی ̍. ادعا. ( ناظم الاطباء ). دعوی را غالباً مقارن با معنی می آرند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). دعوی مقابل معنی ، یعنی حقیقت و باطن آنچه ادعا شده است می آید :
یکی مرد آمد [ زردشت ] به دین آوری
به ایران به دعوی پیغمبری.
دقیقی.
پای بیرون منه از پایگه دعوی خویش بیشتر بخوانید ...