دعب
لغت نامه دهخدا
دعب. [ دَ ع ِ ] ( ع ص ) رجل دعب ؛ مرد بامزاح. ( منتهی الارب ). لاعب.( اقرب الموارد ). شوخ. لاغگوی. ( فرهنگ فارسی معین ).
فرهنگ فارسی
( صفت ) شوخ لاغگوی .
راندن .
فرهنگ معین
پیشنهاد کاربران
کلمات مشابه متعددی را به شوخی ترجمه کردن، بدون توجه به تفاوت آنها، اشکال جدی در انتقال مفهوم ایجاد می کند و بدتر از آن سبب استناد لودگی و رفتارها و گفتارهای سبک و ادیت کننده مثل مسخره کردن بعنوان شوخی
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
می شود. "دعب" بذله گویی است به قصد ایجاد سرور و شادمانی در فرد و "مداعبه" دعب متقابل و با همدیگر است