لغت نامه دهخدا
دعاگوی. [ دُ ] ( نف مرکب ) دعاگو. دعاگوینده. دعاکننده. داعی. ( دهار ). || خیرخواه. خیراندیش. نیکخواه. ( ناظم الاطباء ) :
کس نده یدست ترا یک نظر اندر همه عمر
که همه عمر دعاگوی و طلبکار تو نیست.سعدی.
|| گوینده یا نویسنده از خود بدین کلمه تعبیر آرد. ( فرهنگ فارسی معین ) : غرض خادم دعاگوی اندر ساختن این کتاب آن بود که... ( ذخیره خوارزمشاهی ). و رجوع به دعاگو شود.
فرهنگ فارسی
( دعا گو ی ) ( صفت ) ۱ - دعا کننده . ۲ - خیر خواه خیر اندیشی نیک خواه . ۳ - واعظ . ۴ - دادخواه . ۵ - رقاصه عمومی . ۶ - گوینده یا نویسنده از خود بدین کلمه تعبیر آورد داعی .