دشواریاب. [ دُش ْ وارْ ] ( ن مف مرکب ) دشوار یافت. عزیز. دشواررس. دیریاب. صعب الوصول. || که بدشواری یافته شود. که بسختی در دسترس آید : خار در پا شد چنین دشواریاب خار در دل چون بودواده جواب.
مولوی.
فرهنگ فارسی
( صفت ) دشوار رس دیر یاب صعب الوصول
فرهنگ عمید
آنچه به سختی به دست آید، صعب الحصول، صعب الوصول، دشواررس.