دشوار کردن


معنی انگلیسی:
complicate, embarrass

لغت نامه دهخدا

دشوار کردن. [ دُش ْ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) سخت کردن. مشکل کردن. مقابل خوار و آسان کردن. اًمعاض. تعزیز. تعسیر. تلعص. ( از منتهی الارب ) :
به یک اشاره و یک لفظ او شود آسان
هر آنچه دهر بر آزادگان کند دشوار.
میرمعزی ( از آنندراج ).
أشصب اﷲ عیشه ؛ دشوار کند خدای زندگانی او را. ( منتهی الارب ). شط، شطوط؛ دشوار کردن و ستم نمودن بر کسی. ( از منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

سخت کردن . مشکل کردن .

پیشنهاد کاربران

تنگ گرفتن کاربر کسی ؛ او را در سختی و مضیقه قرار دادن. وی را در مشکل و درماندگی انداختن :
تبه گردد او هم بدین دشت جنگ
نباید گرفتن بر او کار تنگ.
فردوسی.
چو بر خسرو این کار گیریم تنگ
مگر تیز گردد بیاید به جنگ.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
بر طاعت ما کار چنین تنگ مگیرید
ای خوش کمران تنگ مبندید میان را.
ابوطالب کلیم ( از آنندراج ) .

بپرس