کشتی حسنات و ثمراتش بدرودی
دشوار تو آسان شد و آسان تو دشوار.
منوچهری.
چندان کشته شد از دو روی که سواران را جولان دشوار شد. ( تاریخ بیهقی ص 352 ).چیزی که نجویندش از جایگه خویش
بر مردم دشوار شود کار نه دشوار.
ناصرخسرو.
اًجبال ؛ دشوار شدن بر شاعر سخن. اسحنکاک ؛ دشوار شدن سخن. ( از منتهی الارب ). عسر؛ دشوار شدن شیر و باران و علم و کار. ( دهار ). کرث ؛ دشوار شدن اندوه بر کسی. منهکة؛ زن که ولادت بر وی دشوار شده باشد. ( از منتهی الارب ).