دشوار

/doSvAr/

مترادف دشوار: بغرنج، دشخوار، سخت، شاق، صعب، غامض، متعسر، مشکل، معضل، مغلق، ثقیل، دشوار، ناگوار، حاد، شدید، وخیم

متضاد دشوار: آسان، سهل

معنی انگلیسی:
arduous, crucial, difficult, formidable, hard, heavy, herculean le, knotty, labored, laborious, convoluted, demanding, herculean, hieroglyphic, impalpable, intangible, tight, mean, uphill, problematic, rocky, rough, scabrous, severe, severely, spiny, strait, strenuous, tough, unenviable, stiff

لغت نامه دهخدا

دشوار. [ دُش ْ ] ( ص مرکب ) ( از: دش ، زشت + وار، کلمه نسبت ) در پهلوی دوش وار، نزدیک به دشخوار ایرانی باستان. ( حاشیه معین بر برهان ). دشخوار. مقابل آسان. ( از برهان ). مشکل. ( از آنندراج ). مقابل سهل. مشکل و سخت و بازحمت و عسیر و صعب و دشخوار. ( ناظم الاطباء ). با صله «بر» با لفظ کردن و زدن مستعمل است. ( آنندراج ).أوعر. حاکل. ( منتهی الارب ). خطة. خلة. ( دهار ). شاق.صعب. صعبوب. صعوب. صعود. عزیز. عسر. عسیر. عشزان. عشوزن. عطرد. عطود. عطید. ( منتهی الارب ). عصیب. ( دهار ). عوصاء. عویص. غامض. ( منتهی الارب ). فظیع. ( دهار ). کبیرة. ( ترجمان القرآن جرجانی ). متعسر. معسور. واعر. وعر. وعیر. هنبثة. هنبذة. ( منتهی الارب ) :
نه یار است با او نه آموزگار
بر او همه کارِ دشوار خوار.
فردوسی.
چو آگاه شد زآن سخن شهریار
همی داشت آن کارِ دشوار خوار.
فردوسی.
که کاریست این خوار و دشوار نیز
که بر تخم ساسان پر آید قفیز.
فردوسی.
چنین گفت با وی یل اسفندیار
که کاری گرفتیم دشوار خوار.
فردوسی.
مر این بند را چاره اکنون یکیست
بسازیم و این کار دشوار نیست.
فردوسی.
بسیار پیش همت تو اندک
دشوار پیش قدرت تو آسان.
فرخی.
تا موسی را ایزد فرمود که او را
هنگام عذابست عذابی کن دشوار.
فرخی.
رهی چگونه رهی چون شب فراق دراز
چو عیش مردم درویش ناخوش و دشوار.
فرخی.
استخفاف چنین قوم کشیدن دشوار است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 159 ). چندان زشت نامی افتاد که دشوار شرح توان داد. ( تاریخ بیهقی ص 260 ). به چند روز پل نبود و مردمان دشوار از این جانب بدان جانب و از آن بدین می آمدند. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 343 ). داناست به مصالح جمع ساختن پراکندگی... و فرونشاندن بلیه دشوار. ( تاریخ بیهقی ص 315 ).
دشوار این زمانه بدفعل را
آسان به زهد و طاعت یزدان کنم.
ناصرخسرو.
از بد گرگ رستن آسان است
وز ستمکار سخت دشوار است.
ناصرخسرو.
دشوار شود بانگ تواز خانه به دهلیز
وآسان شود آواز وی از بلخ به بلغار.
ناصرخسرو.
چون گفت که لااله الااﷲ
نایدْش به روی هیچ دشواری.
ناصرخسرو.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

مشکل، سخت، ضد آسان، دشخوار، دژوارهم گفتند
( صفت اسم ) سخت صعب مشکل دشخوار مقابل آسان سهل .

فرهنگ معین

(دُ ) [ په . ] (ص مر. ) سخت ، مشکل .

فرهنگ عمید

مشکل، سخت.

گویش مازنی

/deshvaar/ دشوار، سخت

جدول کلمات

شاق

مترادف ها

hard (صفت)
خسیس، سفت، ژرف، سخت، دشوار، سخت گیر، فربه، زمخت، قوی، شدید، سنگین، پینه خورده، مشکل، معضل، نامطبوع، پرصلابت، قسی

difficult (صفت)
غامض، ژرف، سخت، دشوار، پر زحمت، سخت گیر، پر دردسر، مشکل، صعب، معضل، گرفتگیر، پراشکال

uphill (صفت)
دشوار

knotted (صفت)
جمع شده، دشوار، بر امده، گره دار، منگوله دار، ازدحام کرده، کلاله دار

sore (صفت)
دردناک، دشوار، خشن، مبرم، مجروح

laborious (صفت)
ساعی، پر کار، سخت، دشوار، پر زحمت، زحمت کش

tough (صفت)
سفت، سخت، محکم، شق، دشوار، بادوام، خشن، زمخت، شدید، سر سخت، با اسطقس، پی مانند

sticky (صفت)
سخت، چسبنده، چسبیده، چسبناک، دشوار، بد بو، لزج

formidable (صفت)
سخت، ترسناک، دشوار، قوی، نیرومند، مهیب، سهمگین

arduous (صفت)
سخت، دشوار، پر زحمت، صعب الصعود

onerous (صفت)
دشوار، شاق، سنگین، گران، طاقت فرسا

strait (صفت)
دشوار، باریک، در مضیقه، در تنگنا

intolerable (صفت)
سخت، دشوار، طاقت فرسا، بی نهایت، غیر قابل تحمل، تحمل ناپذیر، تن در ندادنی

slippery (صفت)
دشوار، بی ثبات، لیز، لغزنده، لغزان

slippy (صفت)
دشوار، بی ثبات، لیز، لغزنده، لغزان

inexplicit (صفت)
دشوار، معلق، غیر صریح، بطور ضمنی، بدون توضیح

insupportable (صفت)
سخت، دشوار، طاقت فرسا، غیر قابل مقاومت، تحمل ناپذیر

inexplicable (صفت)
دشوار، غیر قابل توضیح، روشن نکردنی

nerve-racking (صفت)
دشوار، خسته کننده اعصاب

spinose (صفت)
دشوار، پوشیده شده از خارهای زیاد

spiny (صفت)
دشوار، پوشیده شده از خارهای زیاد

فارسی به عربی

بشدة , ثقیل , دبق , زلق , صعب , قاسی , قرحة , لایطاق , مرهق , مضیق , هائل

پیشنهاد کاربران

دشوار در لری و لکی بصورت دشخار گفته می شود
دشوار=دش وار
دش در پارسی پیشوندی است و برابر "دژ" است و چم ( معنی ) آن می شود بد.
وار هم برابر سان و گون پس دشوار می شود بدسان، بدگون، بد گونه که می شود چیزی که بد است.
پس دشوار می شود هر چیزی که بد باشد.
بُغرَنج
سخت
گران
سنگین
واژه دشوار
معادل ابجد 511
تعداد حروف 5
تلفظ došvār
نقش دستوری صفت
ترکیب ( صفت ) [پهلوی: dušvār، مقابلِ آسان] ‹دشخوار، دژوار›
مختصات ( دُ ) [ په . ] ( ص مر. )
آواشناسی doSvAr
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
منبع واژگان مترادف و متضاد
در زبان کوردی
دشوار دژوار تلفظ میشه
دژ=مخالف
وار= منطقه ، محدوده
محدوده یا منطقه سخت و مخالف من
دش = بد
وار= دارنده
مشکل سخت نا راحت
سخت
عسیر
پرزحمت
"دش" پیشوندی ست وارونه ساز که واژه "وار" را از صاف و هموار به گونه ای از فراز و نشیب ( ناهمواری ) ها برمیگرداند.
و باید این را هم افزود که واژگانی چون
وار یا هموار
چون یا همچون
مانند یا هممانند ( همانند )
...
[مشاهده متن کامل]

اکنون یا هم اکنون
که در سخن معنایی نزدیک به هم دارند و گاهی یکی میشوند درحالی که پیشوند "هم" در پیوست واژگانی نشانه گذاری هم میکند.

جان فرسا
بغرنج، دشخوار، سخت، شاق، صعب، غامض، متعسر، مشکل، معضل، مغلق، ثقیل، دشوار، ناگوار، حاد، شدید، وخیم
مشکل
دشوار از ترکیب پسوند منفی ساز دُش خوار ساخته شده است. خوار به معنای آسان است و ترکیب دشخوار به معنای سخت. . . به مرور زمان، زبان خودش را پالایش کرده و کلمه دشخوار برای بیان بهتر به دشوار تغییر شکل یافته است.
شاق
سخت. تاغت فرسا
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس