گر نه تو ای زودسیر تشنه خون منی
با من دیرینه دوست چندکنی دشمنی.
خاقانی.
ما با تو دوستی و وفا کم نمی کنیم چندان که دشمنی و جفا بیشتر کنی.
سعدی.
چه حاجت که با وی کنی دشمنی که او را چنین دشمنی در قفاست.
سعدی.
دشمنی کردند با من لیک از روی قیاس دوستی باشد که دردم پیش درمان گفته اند.
سعدی.
با من هزار نوبت اگر دشمنی کنی ای دوست همچنان دل من مهربان تست.
سعدی.
روز خفاش است کور، از کوربختی ، زآنکه اودشمنی در خفیه با خورشید خاور می کند.
سلمان ( از آنندراج ).
تضاد؛ با یکدیگر دشمنی کردن. ( دهار ).مَأر؛ دشمنی کردن با گروهی. ممأرة؛ دشمنی کردن بامردم. ( از منتهی الارب ).