دشمن گشتن. [ دُ م َ گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) دشمن شدن. خصومت پیدا کردن. عداوت یافتن : غریبی دوستی با من گرفته ست مرا از دوستی گشته ست دشمن.ناصرخسرو.دوست دشمن گشت و دشمن دوست شد خاقانیاآن زمان کاقبال بی ادبار بینی بر درت.خاقانی.
to become an enemyکین افتادن ؛ دشمنی روی دادن. نامهربان شدن :من ندانم ترا بدین سختیبا من مهربان چه کین افتاد. عطار.+ عکس و لینک