دشمن شدن

لغت نامه دهخدا

دشمن شدن. [ دُم َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) عداوت پیدا کردن. مقابل دوست شدن. کینه و خصومت یافتن با کسی : اگر این بنده آن شرایط درخواهد تمام... همه این خدمتکاران بر من بیرون آیند و دشمن من شوندی. ( تاریخ بیهقی ).
کسی کز خدمتت دوری کند هیچ
بر او دشمن شود گردون گردا.
عسجدی.
اگر دهر منکر شود فضل او را
شود دشمن دهر لیل و نهارش.
ناصرخسرو.
بنشاند آب آذرش بگریزد آب از آذرش
یک رکن او چون دوست شد دشمن شود آن دیگرش.
ناصرخسرو.
گرم دشمن شوی یا دوست گیری
نخواهم دست از دامن گسستن.
سعدی.
من این پاکیزه رویان دوست دارم
وگر دشمن شوندم خلق عالم.
سعدی.
ما را سریست با تو که گر اهل روزگار
دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم.
سعدی.

فرهنگ فارسی

عداوت پیدا کردن .

پیشنهاد کاربران

کینه کسی را به دل گرفتن و درصدد تقاص او برآمدن، ناراحت شدن از کسی
to become an enemy
کین افتادن ؛ دشمنی روی دادن. نامهربان شدن :
من ندانم ترا بدین سختی
با من مهربان چه کین افتاد.
عطار.
چپ افتادن با کسی ؛ مخالف شدن با او. ضد شدن. دشمن گردیدن.

بپرس