دشمن داشتن


معنی انگلیسی:
to hate

لغت نامه دهخدا

دشمن داشتن. [ دُ م َ ت َ ] ( مص مرکب ) مکروه داشتن و نفرت داشتن و تنفر داشتن. ( ناظم الاطباء ). خصم بشمار آوردن. ابغاض. ( تاج المصادر بیهقی ). احصاف. اصلاف. ( منتهی الارب ). بغض. تبغیض. ( دهار ). خزو. خوز. ( منتهی الارب ). شناء. شناءة. شنان. ( دهار ). شنف. ( تاج المصادر بیهقی ). قلا. قلاء. قلی. ( منتهی الارب ). کراهة. کراهیة. کره. ( دهار ). مقاتة. مقت. ( تاج المصادر بیهقی ) :
علی هارون امت بود دشمن زآن همی دارد
مر او را کش چنین آموخت ره فرعون و هامانش.
ناصرخسرو.
ای که مرا دشمن داری همی
هست مرا فخر و ترا هست ننگ.
مسعودسعد.
من اینک دم دوستی می زنم
گر او دوست دارد وگر دشمنم.
سعدی.
من سبیل دشمنان کردم نصیب عرض خویش
دشمن آنکس در جهان دارم که دارد دشمنش.
سعدی.
چرا دوست دارم به باطل منت
چودانم که دارد خدا دشمنت.
سعدی.
حسود از نعمت حق بخیلست و بنده بی گناه را دشمن میدارد. ( گلستان سعدی ). فِرک ؛ دشمن داشتن زن شوی را و شوی زن را. ( تاج المصادر بیهقی ). قلاء، قلی ̍، مقیلة؛ دشمن داشتن و سخت ناپسندیدن کسی و گذاشتن او را. ( از منتهی الارب ).

فرهنگ فارسی

مکروه داشتن و نفرت داشتن و تنفر داشتن .

پیشنهاد کاربران

بپرس