علی هارون امت بود دشمن زآن همی دارد
مر او را کش چنین آموخت ره فرعون و هامانش.
ناصرخسرو.
ای که مرا دشمن داری همی هست مرا فخر و ترا هست ننگ.
مسعودسعد.
من اینک دم دوستی می زنم گر او دوست دارد وگر دشمنم.
سعدی.
من سبیل دشمنان کردم نصیب عرض خویش دشمن آنکس در جهان دارم که دارد دشمنش.
سعدی.
چرا دوست دارم به باطل منت چودانم که دارد خدا دشمنت.
سعدی.
حسود از نعمت حق بخیلست و بنده بی گناه را دشمن میدارد. ( گلستان سعدی ). فِرک ؛ دشمن داشتن زن شوی را و شوی زن را. ( تاج المصادر بیهقی ). قلاء، قلی ̍، مقیلة؛ دشمن داشتن و سخت ناپسندیدن کسی و گذاشتن او را. ( از منتهی الارب ).