به مؤذن بس به دشخواری دهی هر سال صاعی پر
به مطرب هر زمان آسان دهی تن پوش با خفتان.
ناصرخسرو.
به دشخواری [ برآمدن رطوبت به سرفه از سینه ] یا به آسانی. ( ذخیره خوارزمشاهی ). بر آن دشخواری صبر کند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). الذین ینفقون فی السراء و الضراء ؛ آنانکه مال نفقه و هزینه کنند در خواری و دشخواری. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ). ای عجب در سرای دشخواری به تو خواری خواست ، در سرای خواری کی به تو دشخواری خواهد خواست. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ). جواب داد که آب از نی شکر به دشخواری می آمد. ( راحة الصدور راوندی ). به دشخواری و مشقت از جایهایی دور بکلفت می کشیدند. ( تاریخ قم ص 6 ). تأویق ؛ دشخواری نهادن بر کسی. ( تاج المصادر بیهقی ). جَهد؛ دشخواری بر خود گرفتن. دشواری بر کسی نهادن. ( تاج المصادر بیهقی ). || خطر. ( فرهنگ فارسی معین ).