شب تیره افسون نیامد بکار
همی آمدش کار دشخوار خوار.
فردوسی.
دگر آنکه پرسد که دشخوار چیست به آزار دل را پرآزار چیست.
فردوسی.
به دستور گفت آن زمان شهریارکه پیش آمد این کار دشخوار خوار.
فردوسی.
تو خواهی مرا زو بجان زینهارنگیری تو این کار دشخوار خوار.
فردوسی.
اینجا بیش از این ممکن نیست مقام کردن که کار علف سخت تنگ و دشخوار شده است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 502 ).بود جستنش کار دشخوارتر
چو آمد به کف نیست زو خوارتر.
اسدی.
چون تفریق الاتصال تولد کرده باشد [ در شبکیه چشم ] از استفراق فائده نباشد و قوت داروهای کشیدنی دشخوار بدو رسد. ( ذخیره ٔخوارزمشاهی ). لکن هرگاه که بشورد [ خداوند مانیای با سودای سوخته ] و اندر حرکت آید او را دشخوار فرو توان گرفت و دیر آرام گیرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). دشخوارهایش به آسانی پیوندد. ( راحة الصدور راوندی ). نه نه افکندن دشخوار بود. ( راحة الصدور ). نگاه داشتن این طریق دشخوار است. ( راحة الصدور ). پرسید که مرگ بر که دشخوارتر؟ گفت هر که را اعمال ناپسندیده بود. ( سندبادنامه ص 340 ). کار تو از این همه بدتر و دشخوارتر است. ( سندبادنامه ص 311 ). قسمت کردن هزار دینار متعذرو دشخوار بود. ( سندبادنامه ص 293 ). یافتن منال بی وسیلت مال دشخوار و ناممکن بود. ( سندبادنامه ص 293 ). آبی بسیار و مدخلی دشخوار که مخائض آن سوار و پیاده فرومی برد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 425 ).خوارو دشخوار جهان چون پی هم میگذرد
گر تو دشوار نگیری همه کار آسانست.
اثیر اومانی.
آبگینه همه جا یابی از آن قدرش نیست لعل دشخوار بدست آید از آنست عزیز.
سعدی ( گلستان ).
تا غایت آن مقدار آب که بنجشکی بدان سیراب شود متعذر و دشخوار بدست می آید. ( تاریخ قم ص 42 ). أشکل ؛ دشخوارتر. اًصعاب ؛ دشخوار کردن و دشخوار یافتن. اًعزاز؛ دشخوار آبستن شدن شتر. ( از منتهی الارب ). أعْیی ̍؛ دشخوارتر. اًقطاع ؛ دشخوار و شنیع آمدن کار. تعسیر، دشخوار گردانیدن. ( از منتهی الارب ). مُعاسرة؛ دشخوار فراگرفتن با کسی. ( تاج المصادر بیهقی ).بیشتر بخوانید ...