چو در سبزه دید اسب را دشتبان
گشاده زبان شد دمان و دنان.
فردوسی.
کجا پیشکار شبانان ماست برآورده دشتبانان ماست.
فردوسی.
چرا گوش این دشتبان کنده ای همان اسب در کشت افکنده ای.
فردوسی.
چو از دشتبان آن سخنها شنیدبه نخجیرگه بر پی شیر دید.
فردوسی.
سته شد ز هومان به گرز گران زدش دشتبانی به مازندران.
( گرشاسبنامه ).
چو آن دشتبانان شوریده راه شنیدند یک یک سخنهای شاه.
نظامی.
نوای چکاوک به از بانگ رودبرآورده با دشتبانان سرود.
نظامی.
پی گور کز دشتبانان گم است ز نامردمیهای این مردم است.
نظامی.
شنیده ام که فقیهی به دشتبانی گفت که هیچ خربزه داری رسیده گفت آری.
سعدی.
دشتبان. [ دَ ]( اِخ ) دهی از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان دماوند. سکنه آن 100 تن. آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات و بنشن و میوه. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ).