دشبد

لغت نامه دهخدا

دشبد. [ دُ ب ُ ] ( اِ ) استخوان شکسته. ( آنندراج ). استخوان بدشکل و معوج. ( ناظم الاطباء ) : اندر برداشتن تخته [ جبیره ] شتاب نباید کرد تا مگر گمان افتد که بسته شد، از بهر آنکه ممکن بود که دشبد محکم نشده باشد و عضو کوز گردد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). بسیار امید باشد که دشبد بدین تدبیرها نرم شود و آن کوزی را بدست ، راست و بهندام توان کرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). باید که معلوم گردد که مقصود از بستن [ استخوان شکسته ] جز آن نیست که لحامی از حوالی آن موضع بروید همچون دشبدی پس از هر چه... ماده دشبد را تحلیل کند... پرهیز باید کردن. ( ذخیره خوارزمشاهی ). آنچه از مار گیرند مانند دشبدی بود که در قفاء افعی بود [ یعنی حجر الحیة ]. ( اختیارات بدیعی ).

پیشنهاد کاربران

اگر بر روی صورت غده باشد و زشت شده باشد آن را دشبد می خوانند. هدایت المتعلمین فی طب صفحه 590

بپرس