دسم
لغت نامه دهخدا
دسم. [ دَ ] ( ع اِ ) کناره و طرف. گویند: أنا دسم الامر؛ یعنی بر کناره آن کارم. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
دسم. [ دَ ] ( اِخ ) موضعی است نزدیک مکه. ( از معجم البلدان ) ( منتهی الارب ).
دسم. [ دَ س َ ] ( ع مص ) چرب شدن طعام. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). چرب شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). دسومة. و رجوع به دسومة شود. || ریمناک و چرکین گردیدن. ( از منتهی الارب ). کثیف و پلید و چرک شدن دست یا جامه. ( از اقرب الموارد ). || تیره گون گردیدن. ( از منتهی الارب ). خاکی رنگ بودن که به سیاهی زند. ( از اقرب الموارد ).
دسم. [ دَ س َ ] ( ع اِ ) چربش. ( منتهی الارب ). چربو. چربی. چربش. ( مهذب الاسماء ). روغن. ( زمخشری ). || چربش گوشت. ( منتهی الارب ). چربی از گوشت یا پیه. ( از اقرب الموارد ). || ریم و چرک. ( منتهی الارب ).
دسم. [ دَس ِ ] ( ع ص ) چرب. ( منتهی الارب ) ( غیاث ). دارای دسم و چربی. ( از اقرب الموارد ). چربی دار. || فربه. ( ناظم الاطباء ). || از خوردنیهای طعم دار، آنچه مانند گردو و بادام است. ( از اقرب الموارد ). || ریمناک و چرکین. ( ناظم الاطباء ). || گویند: «انه لدسم الثوب » و آنرا در باره شخص پلید اخلاق گویند. ( از ذیل اقرب الموارد از لسان ).
دسم. [ دُ / دُ س ُ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ أدسم. ( ناظم الاطباء ). || ج ِ دَسماء. ( اقرب الموارد ). رجوع به أدسم و دسماء شود.
فرهنگ فارسی
جمع ادسم
فرهنگ معین
پیشنهاد کاربران
دَسِم:[ اصطلاح طب سنتی ]یعنی چرب. هر چه سطح زبان را نرم و ملایم کند و اجزای آن را بدون ایجاد حرارت منبسط سازد. فعل آن ترطیب و لینت بخشیدن و ارخاء و ازلاق ( لغزنده کردن ) است. طعام های دسم به سبب لطافت
... [مشاهده متن کامل]
... [مشاهده متن کامل]
و هوائیت و مائیت جوهرشان اندکی تسخین نیز ایجاد می کنند که بدین سبب تا حدّی می توانند نضج دهنده باشد، مانند روغن های گیاهی یا حیوانی.