دسع

لغت نامه دهخدا

دسع. [ دَ ] ( ع مص ) راندن. ( از منتهی الارب ). دفع. دسر. ( از اقرب الموارد ). || سپوختن. ( تاج المصادر بیهقی ). || قی نمودن. ( از منتهی الارب ). بیرون انداختن قی خویش را. ( از اقرب الموارد ). || بیرون انداختن آنچه در دهان است. ( از اقرب الموارد ). || پر کردن. ( از منتهی الارب ). مملو ساختن ظرف را. ( از اقرب الموارد ). || بند ساختن سوراخ را در یک بار. ( از منتهی الارب ). بستن و سد کردن سوراخ را به یک باره. ( از اقرب الموارد ). || پوشیده شدن رگ در گوشت. ( منتهی الارب ). مخفی شدن رگ در گوشت. ( از اقرب الموارد ). || بخشیدن. ( از منتهی الارب ). بسیار عطا کردن.( از اقرب الموارد ). عطا دادن. ( المصادرزوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || برآوردن شتر نشخوار رااز شکم به دهان به یکباره. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). نشخوار برآوردن. ( تاج المصادر بیهقی ).

فرهنگ فارسی

راندن . دفع . دسر یا سپوختن

پیشنهاد کاربران

بپرس