دستینه

/dastine/

معنی انگلیسی:
handle, signature, handbook, holograph, subscription

لغت نامه دهخدا

دستینه. [ دَ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) ( از: دست + ینه ، پسوند نسبت ) معرب آن دستینج. حلقه طلا و نقره و امثال آن باشد که زنان بر دست کنند. ( برهان ). دست ورنجن. ( جهانگیری ) ( آنندراج ). دستوانه. یاره. یارق. رَسوة. ( از اقرب الموارد ) ( دهار ) ( السامی ). سِوار. زینتی که زنان در بند دست و ساعد گذارند از جواهر و طلا و یا نقره. ( ناظم الاطباء ) :
تا چو هم آغوش غیوران شوم
محرم دستینه حوران شوم.
نظامی.
مسی کز وی مرا دستینه سازند
به از سیمی که در دستم گدازند.
نظامی.
گهی دستینه از دستش ربودی
ببازوبندیش بازو نمودی.
نظامی.
ز دستینه دو ساعد دیده رونق
ز زر کرده دو ماهی را مطوق .
جامی ( ازانجمن آرا ).
|| دستکش و پوشاک دست. ( ناظم الاطباء ). || دستبند که روز جنگ به دست بندند. دستوانه : اساوره و دستینه های زردر دست راست کرد برسبیل اکرام. ( فارسنامه ابن البلخی ص 48 ). || دسته کارد و شمشیر. ( از جهانگیری ) ( از برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). دسته و قبضه. ( ناظم الاطباء ). || دسته طنبور و عود و رباب و مانند آن. ( از برهان ) ( از جهانگیری ). گردن تار و سه تار و جز آن. ( ناظم الاطباء ). || دستینه رباب و عود. ابریشم و جز آن که بر دسته رباب بندند زیرا که به منزله دست برنجن است مر ساعد رباب را. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
نالان رباب از عشق می دستینه بسته دست وی
بر ساعدش چون خشک نی رگهای بسیار آمده.
خاقانی.
دل به گیسوی چنگ بربندید
جان به دستینه رباب دهید.
خاقانی ( از انجمن آرا ).
از پی دستینه رباب کف می
چون گهر عقد یک نظام برآمد.
خاقانی.
بهر دستینه رباب از جام و می
زر و بسد رایگان برخاسته.
خاقانی.
دستینه بسته بربط و گیسو گشاده چنگ
یعنی درم خریده عیدیم و چاکرش.
خاقانی.
|| مکتوبی که به دست خود بنویسند. ( جهانگیری ) ( برهان ). آنچه بزرگان به خط خود نویسند. دستخط. ( آنندراج ) :
مرا به باغ تو دستینه ای نوشت چنان
که تیره گردد ارتنگ مانوی از وی.
منجیک ( ازآنندراج ).
|| آنچه در آخر کتاب الحاق کنند همچونام خود و تاریخ اتمام و غیره. ( برهان ). || توقیع و فرمان پادشاهان. ( جهانگیری ) ( از برهان ). توقیع. ( فرهنگ اسدی ). توقیع و مثال. ( شرفنامه منیری ). رقم شخص و امضای شخص. ( ناظم الاطباء ). دستیانه. || حکمی که از جانب حاکم برای محکومی نویسندو به دست او دهند. رقم. فرمان. ( آنندراج ). حکم قاضی. ( ناظم الاطباء ). || دفتر. ( دهار ). || ابر با درخش ، و دستینج معرب آن است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). و رجوع به دستینج شود.

فرهنگ فارسی

دستبند، دستیاره، دست برنجن، دستکش، پوشاک دست
( صفت اسم ) ۱ - دستبند دست برنجن . ۲ - دسته کارد شمشیر طنبود عود و غیره . ۳ - مکتوبی که بدست خود نویسد دستخط . ۴ - فرمان پادشاه توقیع حکم . ۵ - امضائ . ۶ - آنچه که در پایان کتاب الحاق کنند مانند نام خود تاریخ اتمام و غیره .

فرهنگ معین

(دَ نِ ) (اِمر. ) ۱ - دستبند. ۲ - فرمان پادشاه . ۳ - امضاء.

فرهنگ عمید

۱. دسته.
۲. = دستبند: تا چو هماغوش غیوران شوم / محرم دستینهٴ حوران شوم (نظامی۱: ۴۵ ).
۳. دستکش، پوشاک دست.
۴. امضا.
۵. حکم.
۶. دست خط.

فرهنگستان زبان و ادب

{handbook, manuel (fr. )} [عمومی] کتابی که اطلاعات و دستورالعمل هایی دربارۀ موضوعی خاص یا ابزار یا دستگاه ارائه دهد؛ کتاب راهنما * واژۀ "دستینه" در فارسی به معانی دیگری از قبیل دستبند، دستۀ کارد و شمشیر، دستخط، فرمان پادشاه و امضا بوده و فرهنگستان بار معنایی جدیدی به این وا...

واژه نامه بختیاریکا

( دستینِه ) ( پ ) ؛ دستبند؛ مهره ای که جهت نشان کردن برای ازدواج در همان بدو تولد به دست دختر مورد نظر میبندند

جدول کلمات

امضا

مترادف ها

deck (اسم)
کف، دسته، عرشه، عرشه کشتی، دستینه، یک دسته ورق

holograph (اسم)
دستینه، سند اصیل، سند دست نویس، وصیت نامه یا سند دیگری

longhand (اسم)
دستینه، دست خط، خط معمولی، تمام نویسی

signature (اسم)
اثر، دستینه، امضا، پاراف، امضاء، امضاء کردن، صحه، توشیح

فارسی به عربی

توقیع

پیشنهاد کاربران

پاراف
Signature - امضاء
درود ُ سپاس
دستینه، برابر خوبی به جای واژه امضا
همچنین پیشنهادهای دیگر کاربران مانند واژه دست نشان یا سایه دست ( در تاجیکستان )
توقیع
هو
امضا.
دستینه : فرمان . دل به گیسوی چنگ دربندید / فرمان جان به دستینه ی رباب دهید ( خاقانی )
امضاء

بپرس