تا چو هم آغوش غیوران شوم
محرم دستینه حوران شوم.
نظامی.
مسی کز وی مرا دستینه سازندبه از سیمی که در دستم گدازند.
نظامی.
گهی دستینه از دستش ربودی ببازوبندیش بازو نمودی.
نظامی.
ز دستینه دو ساعد دیده رونق ز زر کرده دو ماهی را مطوق .
جامی ( ازانجمن آرا ).
|| دستکش و پوشاک دست. ( ناظم الاطباء ). || دستبند که روز جنگ به دست بندند. دستوانه : اساوره و دستینه های زردر دست راست کرد برسبیل اکرام. ( فارسنامه ابن البلخی ص 48 ). || دسته کارد و شمشیر. ( از جهانگیری ) ( از برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). دسته و قبضه. ( ناظم الاطباء ). || دسته طنبور و عود و رباب و مانند آن. ( از برهان ) ( از جهانگیری ). گردن تار و سه تار و جز آن. ( ناظم الاطباء ). || دستینه رباب و عود. ابریشم و جز آن که بر دسته رباب بندند زیرا که به منزله دست برنجن است مر ساعد رباب را. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) : نالان رباب از عشق می دستینه بسته دست وی
بر ساعدش چون خشک نی رگهای بسیار آمده.
خاقانی.
دل به گیسوی چنگ بربندیدجان به دستینه رباب دهید.
خاقانی ( از انجمن آرا ).
از پی دستینه رباب کف می چون گهر عقد یک نظام برآمد.
خاقانی.
بهر دستینه رباب از جام و می زر و بسد رایگان برخاسته.
خاقانی.
دستینه بسته بربط و گیسو گشاده چنگ یعنی درم خریده عیدیم و چاکرش.
خاقانی.
|| مکتوبی که به دست خود بنویسند. ( جهانگیری ) ( برهان ). آنچه بزرگان به خط خود نویسند. دستخط. ( آنندراج ) : مرا به باغ تو دستینه ای نوشت چنان
که تیره گردد ارتنگ مانوی از وی.
منجیک ( ازآنندراج ).
|| آنچه در آخر کتاب الحاق کنند همچونام خود و تاریخ اتمام و غیره. ( برهان ). || توقیع و فرمان پادشاهان. ( جهانگیری ) ( از برهان ). توقیع. ( فرهنگ اسدی ). توقیع و مثال. ( شرفنامه منیری ). رقم شخص و امضای شخص. ( ناظم الاطباء ). دستیانه. || حکمی که از جانب حاکم برای محکومی نویسندو به دست او دهند. رقم. فرمان. ( آنندراج ). حکم قاضی. ( ناظم الاطباء ). || دفتر. ( دهار ). || ابر با درخش ، و دستینج معرب آن است. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). و رجوع به دستینج شود.