بدین مرز باارز یار توام
به هر نیک و بد دستیار توام.
فردوسی.
غریبیم و تنها و بی دستیاربه شهر کسان در بماندیم خوار.
فردوسی.
نه بور نبردی بکار آیدم نه ایدر کسی دستیار آیدم.
اسدی.
بکوهی برآمد همه سنگ و خارتنی چندش از ویژگان دستیار.
اسدی.
دستیار و ستور کار سفرساخته کرد هرچه نیکوتر.
عنصری.
عفریت دوستار تو و دستیار تست جبریل دستیار من و دوستار من.
ناصرخسرو.
رایان ترا مسخر و شاهان ترا مطیعگردون ترا مساعد و اقبال دستیار.
مسعودسعد.
جان او را دستیار دل او را دوستدارطبع ورا سازوار عقل ورا ترجمان.
مسعودسعد.
ز من دوستان روی برتافتندنه کس دستیار و نه کس مهربان.
مسعودسعد.
زیان چه دارد اگر وقت کار و ساعت جنگ بود سپاه ترا دستیار از آتش و آب.
مسعودسعد.
تن من چون جدا شد از بر توعاجز آمدکه دستیار نداشت.
مسعودسعد.
جاه وتخت تو دستیار تواندبادی از جاه و تخت برخوردار.
مسعودسعد.
به پیروزی برو با طالع سعدکه نصرت خنجرت را دستیار است.
مسعودسعد.
بتا نگارا بر هجر دستیار مباش ازآنکه هجر سر شور و رای شر دارد.
مسعودسعد.
شاها بنای ملک بتو استوار باددر دست جاه تو ز بقا دستیار باد.
مسعودسعد.
نیک و بد دان در این سپنج سرای جفت بد دستیار ناهمتای.
سنائی.
شاید که خاکپای تو بوسم که خود توئی مداح را بجودو بانصاف دستیار.
سنائی.
بادش سعادت دستیارارواح قدسی دوستداراجرام علوی پیشکار ایزد نگهبان باد هم.
خاقانی.
هرچه دامن تا گریبان دستیار خواجگی است بیشتر بخوانید ...