دستگیر کردن


معنی انگلیسی:
apprehend, catch, nail, seize, to arrest, to apprehend, to capture, to take prisoner

لغت نامه دهخدا

دستگیر کردن. [ دَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) گرفتن ، چنانکه دزد یا جانی یا فراری را. اسیر کردن : بسیار زینهار خواستند تا دستگیر کردند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 114 ). بسیار مردم دستگیر کردند. ( تاریخ بیهقی ص 493 ).
سواری برون شد شتابان چو تیر
کزایشان یکی را کند دستگیر.
اسدی.
هرچه داشتند گرفتند و شش پسر او را دستگیر کردند. ( قصص الانبیاء ص 198 ). همه را دستگیر کردند و ایشان بهم برآمدند و شمشیر در یکدیگر نهادند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 81 ).
ز شیر جوان تا بروباه پیر
برفتند و کردندشان دستگیر.
ملا هاتفی.
|| توقیف کردن. بازداشتن. بازداشت کردن. فروگرفتن. || دستگیری. یاری دهی. اعانت.

فرهنگ فارسی

گرفتن . چنانکه دزد یا جانی یا فراری را . اسیر کردن .

دانشنامه عمومی

دستگیر کردن به تسلط و دستبند زدن پلیس به مجرم گفته می شود. [ ۱]
مظنون منطقی درجه پایینی از مظنونیت است. به این مفهوم که وضعیت های تجریدی وجود دارند که تا حدی قوی حاکی از آن هستند که فرد مرتکب جُرم مورد سوء ظن شده باشد.
مظنون به دلایل احتمالی درجه بالاتری از مظنونیت است. مظنونیت علیه یک فرد با قضاوت عینی بروز می کند که مجوز و مبنای آن وجود ادله ثبوت در یک پرونده است.
در اینجا به وجود مبناهای عینی توجه می شود که انتظار برود دادگاه حکم محکومیت صادر خواهد کرد. دادستان بایستی در مورد وجود دلایل کافی برای اقامه دعوی علیه یک فرد موضع گیری کند. [ ۲]
خواکین گوزمن قاچاقچی مکزیکی بزرگ مواد مخدر و رهبر کارتل سینالوآ در سال ۲۰۱۴ در یک عملیات مشترک بین تفنگداران دریایی مکزیک، اداره مبارزه با مواد مخدر آمریکا، اداره مارشال آمریکا در هتل محل اقامتش بازداشت شد.
در جوامع مختلف نسبت به ارتکاب جرایم، نوع دستگیر شدن نیز متفاوت است.
عکس دستگیر کردنعکس دستگیر کردنعکس دستگیر کردنعکس دستگیر کردن
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

nab (فعل)
قاپیدن، دستگیر کردن

فارسی به عربی

امسک

پیشنهاد کاربران

Apprehend
دستگیر کردن.
( seize by the power of the law; ( arrest
Example : The police arrested the thief.
Capture

بپرس