دستکاله

لغت نامه دهخدا

دستکاله. [ دَ ل َ / ل ِ ] ( اِ مرکب ) داس. ( آنندراج ). دستغاله. علف بر. داس دروگری. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

داس . دستغاله . علف بر

پیشنهاد کاربران

دستکاله:جاخسوک. داس علفبری وغلّه بری. داسگاله
مگر ما همه اش چند تا دستکاله داریم؟ زیور هم باید با بایتی درو کند. ( کلیدر ج۱ص۱۰۰ ) محمدجعفر نقوی
چاقوی جمع شونده و تیز
علف بر
یا به اصطلاح در مناطق کاشمر و حومه :دست کله ( عه )
در گویش منطقه فراهان: دِسغالِه
احتمالا دست کوله، و کوله از اضافات کج، همان که در عامه گفته می شود "کج و کوله"

بپرس