چو ده گانه ای مانداز آن زر بجای
در آن دستکاری بیفشرد پای.
نظامی.
به کهپایه دارم یکی دسکره که بر دستکاریش باد آفرین.
نزاری قهستانی.
|| کسب و حرفت و تجارت و پیشه. || پیشه وری. || تیزدستی. || ظرافت. ( ناظم الاطباء ). || دست بردن در چیزی. مرمت کردن : چون نیر اعظم سایه بر برج میزان افکَنْد و سپاه مهر و ماه در ضمن باغ و راغ دستکاری آغاز نهاد. ( تاج المآثر ). و رجوع به ترکیب دستکاری کردن شود.- دستکاری کردن ؛ در مصنوعی یا کاردستی و یا نوشته ای دست بردن و بر آن افزودن یا از آن کاستن به قصد تخریب و غالباً به نیت بهتر ساختن. یا دستکاری کردن استادی نقاشی شاگردی را آن است که بعد از اتمام کاری یا صنعتی تزیین و اصلاح آن نمایند تا هرکه در کنه آن دررود خرده در آن نتواند گرفت مثلاً مندیل را بعد از بستن برسر زانو گذارند و بیارایند. ( آنندراج ) :
باز میکارند بر طرف خیابانها چنار
باغ را بهر قدومت دستکاری می کنند.
اشرف ( ازآنندراج ).
|| جراحی. اِعمال حدید. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). عمل یدی. عمل : دوم آنکه سبب استقصاء دستکاری باشد که اندر بریدن ظفره کرده باشند و از گوشت گوشه چشم لختی با ظفره بریده باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). علاج این علت [ علت شرناق ] دستکاریست ، و دستکاری آن از رنج و خطر خالی نیست از بهر آنک پوست پلک بباید شکافت اگر کمتر از مقدار شکافند مقصود حاصل نباشد و اگر زیادت شکافند بیم آن باشد که غضروف پلک شکافته شود... علی بن عیسی الکحال اندر کتاب خویش گوید: ابن الخشاب را شرناقی عظیم پدید آمد و قوم و قرابات او دستوری ندادند دستکاری کردن... ( ذخیره خوارزمشاهی ). مردی را حاجت افتاد که او را به دستکاری و آهن علاج کردند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). طریق علاج باسور دو است یکی دارو و یکی دستکاری و بریدن و تراشیدن. ( ذخیره خوارزمشاهی ). اما علاج آنکه جراحت برو آید و رباطی کوتاه گردد دستکاری است و بریدن آن رباط. ( ذخیره خوارزمشاهی ). دستکاری و داروهای قوی پس از آن باید کرد که استفراغ کرده باشند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). اما طریق دستکاری و بریدن و تراشیدن چنان باشد که... ( ذخیره خوارزمشاهی ). علاج این علت [ علت رتقاء ] جز بآهن و به دستکاری نیست. ( ذخیره خوارزمشاهی ). بومیمون قداح دعوی طبیبی و دستکاری داشتی. ( بیان الادیان ) . اگر در نابینایان گم گشته ، درد طلب بینائی باقی باشد به تأیید ربانی باندک روزگار به دستکاری طریقت ، سبل خودبینی از پیش چشم حقیقت بین ایشان برداشته شود. ( مرصاد العباد ).