بدو گفت ما دستکاران بدیم
نه از تخمه نامداران بدیم.
فردوسی.
ثنا رفت از ایشان به هر مرز و بوم بر آرایش دستکاران روم.
نظامی.
هوس پختم به شیرین دستکاری هوسناکان غم را غمگساری.
نظامی.
ما أیدی فلانه ؛ چه خوش دستکار است او. ( منتهی الارب ) . || جراح. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : یکی از آن [ از اسباب سته طبیبان ] هواست و دوم طعام و شراب و داروها و سازها دستکاران. ( ذخیره خوارزمشاهی ).گل چون طبیب دستکار آراسته هر جویبار
آید که نرگس را بخار ازدیده بردارد سبل.
فلکی شروانی.
باد خوارزمی چو سنگین دل پزشک دستکاردست پر مسبار داردآستین پر نیشتر.
ازرقی ( از آنندراج ).
|| کارساز و کارگزار. ( ناظم الاطباء ). || چست و چالاک و جلد. || همکار. ( برهان ). || ساخته و پرداخته باشد مطلقا، و اضافه به هرکس که کنند و گویند دستکار فلان یعنی ساخته و پرداخته فلان. ( برهان ). ساخته و معمول هرکس. ( آنندراج ). صنعت و کاردست : هوا پرده قاری ازدستکار غبار در سر کشید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 201 ).گر آید ز من دستکاری شگرف
نیارند با من درین کار حرف.
نظامی.
گفتم این رخنه گر ز چشم بد است دستکار کدام دام و دد است.
نظامی.
بر این گوشه رومی کند دستکاربر آن گوشه چینی نگارد نگار.
نظامی.
بگفتا بر نشاط نام یاری کنم زینسان که بینی دستکاری.
نظامی.
در دولتی کو کزین دستکاربدیوار او برنشانم نگار.
نظامی.
چون آستین ز دست گذشته ست کار من واو درنمی کشد ز چنین دستکار دست.
کمال الدین اسماعیل.
در شرفنامه منیری این بیت بصورت ذیل نقل شده و به سپاهانی نسبت داده شده است :بیشتر بخوانید ...