دستک

/dastak/

معنی انگلیسی:
pad used as a rough day-book, corner of a cloth, clapping of hands, prop, staff, handle, index, ledger, pry

لغت نامه دهخدا

دستک. [دَ ت َ ] ( اِ مصغر ) مصغر دست. دست کوچک :
چون گسی کردمت بدستک خویش
گنه خویش بر تو افکندم.
رودکی.
|| زدن دستها به هم. ( ناظم الاطباء ). رجوع به دستک زدن شود.
- دستک دمبک ، دستک و دمبک ، دستک دنبک ، دستک و دنبک ؛ اشکال و ایراد و مانع و سد در راه کسی یا چیزی.
- دستک و دنبک بر چیزی گذاشتن یا بکاری گذاشتن ؛ دستک و دنبک درآوردن. رجوع به ترکیب دستک و دنبک درآوردن شود.
- دستکش را درکردن ؛ عیبی را با زرنگی در گفتار پوشیدن. دروغی را با مهارت راست نمودن. ( امثال و حکم ).
- دستک و دنبک درآوردن ؛ در تداول پاپوش دوختن. اشکالتراشی کردن.
|| دسته. گوشه. عروه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ): دستک الهاون. ( معجم الادباء چ مارگلیوث ج 5 ص 309 ). || دسته قلبه. ( ناظم الاطباء ). || کوبیدن در. ( ناظم الاطباء ). ( اما محل تأمل است. و شاید کوبه در بوده است ). || بندی دولا که بر لبه پشت پای از کفش نهادندی تا کشیدن پاشنه آسان باشد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- دستک دار ؛ کفشی که برای آن دستک دوخته باشند: کفش دستک دار. اورسی دستک دار.
- دستک گذاشتن ؛ دوختن دستک کفش را.
|| چوب بلند نازکتر از تیرهای سقف. چوبهای باریکتر از تیر و سطبرتر از اَلَمبَه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). || دوک و مغزل. ( ناظم الاطباء ). || ریسمان تابیده. دشتک. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). || در علم استیفاء، آنچه مهمات روزبروزی بر آن نویسند. ( نفایس الفنون قسم اول ص 104 ). || دفتر حساب. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ). دفتر و دفتر حساب. ( ناظم الاطباء ). دفتر خرد حساب دکان و امثال آن. کتابچه سیاهه بازرگان. کتابچه حساب خرج و جمع. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). قِطّ. ( از منتهی الارب ). دستگی. رجوع به دستگی شود.
- دستک و دفتر ؛ یادداشت و دفتر نگهداری حساب.
|| کاغذ مهری که به امر حاکم نویسند چنانکه در هندوستان معروف است. ( آنندراج ) :
تأثیر در خزانه داغ است دست من
نقد مرا چه حاجت طومار و دستک است.
تأثیر ( از آنندراج ).
|| پروانه راهداری و اجازه نامه عبور و مرور و تذکره. || دعوت نامه و احضارنامه. || وکالت نامه. ( ناظم الاطباء ). || کم دادن در ترازو. ( لغت محلی شوشتر، نسخه خطی ).

دستک. [ دَ ت َ ] ( اِخ ) از دیه های ساوه. ( تاریخ قم ص 140 ).

بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

دست مانند، چیزی که ماننددست یابه اندازه کف باشد
( اسم ) ۱ - دست کوچک . ۲ - چیزی که مانند دست باشد دسته . ۳ - دفترچهای که حسابهای معمولی را در آن نویسند . یا دستک و دنبک در آوردن پاپوش دوختن اشکال تراشی کردن .
دهی است از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان بوشهر .

فرهنگ معین

(دَ تَ ) (اِ. ) دفترچه ای که حساب های خرده ریز را در آن نویسند.

فرهنگ عمید

۱. دست مانند، چیزی که مانند دست یا به اندازۀ کف دست باشد.
۲. [مجاز] دفتر بغلی.
۳. [مجاز] دفترچه ای که حساب های سردستی را در آن بنویسند.
* دستک زدن: (مصدر لازم ) [قدیمی] زدن کف دو دست بر یکدیگر، دست زدن.

گویش مازنی

/dastek/ نخ زیرین بادبادک که نخ نازک قرقره به آن وصل است - دستگیره & تیر و سر تیز کوتاه – چوبهای نازکتر از تیز در سقف - صدای دست زدن
/dase tek/ از فن های کشتی لوچو که انگشتان حریف را گرفته و با شدت می چرخانند و به ناگاه رهایش می کنند تا حریف بر زمین بیفتد

واژه نامه بختیاریکا

( دَستَک ) همدست؛ همکار. بیشتر به معنی همدست دزد بکار می رود.

دانشنامه عمومی

در برخی گیاهان، دَستَک ( انگلیسی: Stolon ) یا ساقهٔ رونده ( انگلیسی: Runner ) ساقه تغییر شکل یافته ای است که به صورت افقی رو یا زیر زمین حرکت می کند.
دستک ها به صورت ساقه های خزنده یا پهن شونده بر روی زمین رشد می کنند. دستک می تواند به عنوان یک ساقه خوابانده ریشه دارشده طبیعی به شمار آید و از گیاه جدا گردد و در محل دیگری کشت شود.
ساقه رونده عبارت است از ساقه نرم و باریکی که از پیوندگاه برگ در روی طوقهٔ گیاه مادری پدید می آید و به صورت افقی بر روی سطح زمین رشد می کند. ساقه رونده در محل گره ها، گیاهان جدیدی تولید می کنند که می توانند جداشده و به طور مستقل پرورش یابند.
نمونه هایی از گیاهان دستک دار: توت فرنگی، گندمی، خاراشکن، چایر، نعنا، لبدیسی، سنبله ای هستند.
در توت فرنگی دستک ها در روزهای بلند و نیز در در دمای زیاد میانه تابستان تولید می شوند.
در سیب زمینی نیز ساقه هایی که که در امر غده سازی دخالت دارند ساقه های زیرزمینی دستک نما نامیده می شوند.
عکس دستک

دستک (آستانه اشرفیه). دستک، روستایی است از توابع دهستان دهکابخش کیاشهر شهرستان آستانه اشرفیه در استان گیلان ایران. دستک در ۱۷ کیلومتری بندر کیاشهر، ۲۶ کیلومتری آستانه اشرفیه ۳۰کیلومتری لاهیجان و ۳۶ کیلومتری شهرستان لنگرود واقع شده است.
این روستا در بخش کیاشهر قرار داشته و براساس سرشماری سال ۱۳۸۸جمعیت آن ۳۰۰۰نفر ( ۹۶۰خانوار ) بوده است. [ ۱]
برنج، ماهی، هندوانه، بادام، دام وطیور و مرکبات پرفروش ترین محصول دستک ماهی دریای خزر می باشد که موجب تقویت اقتصاد این منطقه و معروفیت دستک شده است
بندر کیاشهر، لاهیجان، آستانه اشرفیه، لنگرود، رودبنه.
دهستان دستک دارای دو بازار است که یک بازار هفتگی که روزهای یکشنبه هر هفته برگزار می شود و بازار ماهی فروشان که در فصول ماهی گیری فعالیت دارند.
از شمال دریای خزر از غرب روستای لوخ از جنوب روستای محسن آباد از شرق روستای دهنه سر سفید رود
عکس دستک (آستانه اشرفیه)عکس دستک (آستانه اشرفیه)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

مترادف ها

picket (اسم)
پاسدار، میخ چوبی، دستک، کشیک، چوب نوک تیز، میخچه، چوب پرچین

پیشنهاد کاربران

Dastok ابزاری چوبی شانه مانند برای بافت قالی در زبان ملکی گالی بشکرد
دستک[ اصطلاح کفاشی]: قسمتی از کفش که بین دهنه و روی رویه قرار می گیرد و معمولا روی اون سوراخ جهت بند رد شدن می خورد.
دسّک : [ اصطلاح عامیانه ] دست زدن .
( ( اونای که واسیه سرو دسّ جنده های محله مُردِسّون حنا می سابن، حق کفتربازی ندارن. از این گذشته، هرکی یه جوجه مُفِلق داشت که با هزار تا شافوت و دسگ، تنگ بوم بپرونه بهتره بره همون حناسابی خودشو بکنه تا کفتربازی. ) ) ( صادق چوبک ، کفتر باز )
...
[مشاهده متن کامل]

دستک : [اصطلاح قنات] کوره انحرافی از کوره اصلی
دستک : عضوی در ساختمان فلزی برای تحمل نیروی پیش آمدگی ها . ( اصطلاح بنایی و ساختمان سازی )
دستک:همان ستون آجر است که معمولا۳۰*۳۰یا۴۰*۴۰ساخته میشود. ( اصطلاح بنایی و ساختمان سازی )
به نام خدا - معمولا وقتی دزدی قصدداشت برای دزدی به روستا یا شهر نا آشنا ورود پیدا کند برای موفقیت در کارش نیاز به یک نفر راهنما وآشنا به موقعیت داخلی آن محلها داشت که فرد مزبور را - دستک - میگفتند /همین الان هم در روستای ما به نام روستای شیخ جعفر از توابع شهرستان قروه کردستان این کلمه کاربرد دارد/

بپرس