دستوری خواستن

لغت نامه دهخدا

دستوری خواستن. [ دَ خوا / خا ت َ ] ( مص مرکب ) اجازت خواستن. رخصت طلبیدن. استیذان. ( دهار ) ( ترجمان القرآن ). استیناس. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). استجازه کردن. اجازه طلبیدن. اذن خواستن. استجازه : همه به روم بازآمدند و از وی دستوری خواستند که با وی بروند و با شاپور حرب کنند. ( ترجمه طبری بلعمی ).
ازو خواست دستوری رزمگاه
که سازد جهان پیش دستان سیاه.
فردوسی.
همی خواست دستوری از تاجور
که تا بازگردد سوی زال زر.
فردوسی.
به پیش نیا شد بخواهشگری
وزو خواست دستوری و یاوری.
فردوسی.
ز گودرز دستوری جنگ خواه
پس از ما به جنگ اندر آهنگ خواه.
فردوسی.
احمدبن عبدالعزیز دستوری خواست از موفق که به حرب عمرو رود دستوری یافت. ( تاریخ سیستان ص 248 ). پس از آنکه این حالها کرده آید اقرار گرفته باشد دستوری بازگشتن خواهی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 213 ). دستوری خواست تا اینجا آید و بیافت و بیامد. ( تاریخ بیهقی ص 606 ). کارها بتمامی راست کرد دستوری خواست تا برود و دستوری یافت. ( تاریخ بیهقی ص 272 ). پس از آن پیش سلطان آمد دستوری خواستن رفتن را سلطان گفت هشیار باش. ( تاریخ بیهقی ص 361 ). دستوری خواستیم و من بر قاعده پیش ملک رفتم و گفتم خدمتی که باشد بفرماید. ( مجمل التواریخ و القصص ). از وی دستوری خواستم که بخانه پدر می روم. ( قصص الانبیاء ص 228 ). عایشه بیامد و از زنان رسول دستوری خواست تا رسول را بحجره خود برد. ( قصص الانبیاء ص 337 ). رسول بیامد و در بزد دستوری خواست. ( قصص الانبیاء ص 215 ). چون جعفر طیار با یاران برسیدند کس پیش ملک حبشه فرستاد و دستوری خواست که نصرت کنندگان دین خدا را دستوری بخواهند که درآیند. ( قصص الانبیاء ص 226 ). ابراهیم... از ساره دستوری خواست. ( قصص الانبیاء ص 50 ). بهرام گور از برادر قیصر درخواست تا دستوری خواهد کی بهرام باز نزدیک منذر رود دستوری یافت ونزدیک منذر رفت. ( فارسنامه ابن البلخی ص 75 ). دستوری خواست و سلطان او را با تشریفات لایق و خلعت گرانمایه گسیل کرد.( ترجمه تاریخ یمینی ص 342 ). وقت اسفار حاجب تاش برسید و دستوری خواست و در پیش من آمد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 68 ). بغراجق از سلطان دستوری خواست که ولایت خویش از دست متغلب بیرون کند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 199 ).
دستوری خواهد از خداوندبیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

اجازت خواستن . رخصت طلبیدن . استیذان

پیشنهاد کاربران

بپرس