گریه شعر بدستور کنم
گر دهد خنده شیرین دستور.
ظهوری.
دستور دادن
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
گریه شعر بدستور کنم
گر دهد خنده شیرین دستور.
فرهنگ فارسی
مترادف ها
مخاطب ساختن، درست کردن، خطاب کردن، نشانی دادن، قراول رفتن، دستور دادن، اداره کردن، عنوان نوشتن، سخن گفتن، متوجه کردن
اگاه کردن، دستور دادن، درک کردن، تعلیم دادن
سوق دادن، قراول رفتن، دستور دادن، اداره کردن، نظارت کردن، عطف کردن، متوجه ساختن، امر کردن، هدایت کردن، معطوف داشتن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
فرمان دادن
فرمودن
فرمایش
فرمایش
معین کردن چیزی برای کسی
. . . . .
دستور دادن
دستور دادن ۵ کلمه ای
مثال دادن
مقرر داشتن
با کمال لطف دستور یک صندلی برای من داد= با کمال لطف یک صندلی برایم دستور داد.
گفتن
گفتم که برایش چایی بیاورند.
گفتم که برایش چایی بیاورند.