دستنبویه

لغت نامه دهخدا

دستنبویه. [ دَ تَم ْ ی َ / ی ِ ] ( اِمرکب ) دستنبو. دستنبوی. دستنبوه. دست انبویه. دست بویه. گلوله ای که از اقسام عطریات سازند و پیوسته در دست گیرند و بوی کنند. و آنچه از لخلخه و خوشبوی که آنرا به دست توان گرفت و به عربی شمامه گویند. ( برهان ). به معنی دستنبوی است. ( جهانگیری ). گلوله که از بوی های خوش سازند و ببویند. گلوله ای باشد مرکب از عطریات و آن را بجهت بوئیدن در دست دارند. ( غیاث ). شمام. ( منتهی الارب ). ثعاریر. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). معرب آن نیز دستنبویه است. ( از دزی ج 1 ص 441 ) :
ز دستنبویه خلقش جهان زآن سان معطر شد
که هردم می کند سجده نسیم باغ رضوانش.
شمس طبسی.
|| هر میوه خوشبوی که ببویند. ( غیاث ). هر میوه که بجهت بوئیدن بر دست گیرند. ( برهان ). ثمری باشد کوچکتر از خربزه که آنرا به هندی کچری نامند. ( غیاث ). اسم فارسی درداب است. به لغت اهل شام شمام خوانند و در پارسی دستنبوی گویند و آن نوعی از بطیخ کوچک است بوئیدن وی و ادمان بدان نمودن دماغ را گرم کند و سده وی بگشاید. نباتی باشد گرد و کوچک و الوان شبیه به خربزه. ( برهان ). لفاح. رجوع به دستنبو شود.

فرهنگ فارسی

دستنبو . گلوله که از بوی های خوش سازند و ببویند .

پیشنهاد کاربران

بپرس