دسترنج

/dastranj/

مترادف دسترنج: اجرت، پاداش، حق العمل، مزد

معنی انگلیسی:
product of one's labour, wages, product of ones labour, wage

لغت نامه دهخدا

دسترنج. [ دَ رَ ] ( اِ مرکب ) پیشه و حرفت وکسب و کار و صنعت. ( برهان ) ( از غیاث ) حرفه و پیشه ( آنندراج ). پیشه و حرفتی که به دست خود کنند. ( انجمن آرا ). تجارت و هنر. ( ناظم الاطباء ). کسب :
بیاموز فرزند را دسترنج
اگر دست داری چو قارون بگنج.
سعدی.
|| کاری که با دست کنند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). کاری بود که بدست کنند. زحمت و کار دست. کار دست. ساخته دست :
یکی کاخ بد تارک اندر سماک
نه از دسترنج و نه سنگ و نه خاک.
فردوسی.
|| پول و هرچه بواسطه زحمت حاصل شود. ( ناظم الاطباء ). حاصل تعب. نتیجه کوشش. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
چو مردان ببر رنج و راحت رسان
مخنث خورد دسترنج کسان.
سعدی ( بوستان ص 209 ).
دسترنج تو همان به که شود صرف بکام
دانی آخر که بناکام چه خواهد بودن.
حافظ.
|| کرایه و مواجب. ( ناظم الاطباء ). || آنچه از کسب بهم رسد. || مزد دست. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). مزدی که در کار دست پیدا می شود ( غیاث ). مزد کاری که بدست کرده باشند. ( آنندراج ). حاصل رنج دست از کار یا مزد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : اکنون ترا رنجی باید کشید که دسترنج تو بر تو مباح گردد. ( قصص الانبیاء ص 24 ).گفت یا آدم برخیز و برزگری کن تا نان از دسترنج خودخوری. ( قصص الانبیاء ص 21 ).
چون مشعله دسترنج خود خور
چون شمع همیشه گنج خود خور.
نظامی.
بقارونی قفل داران گنج
طمعدارم اندازه دسترنج.
نظامی.
اجری خور دسترنج خویشم
گر محتشمم ز گنج خویشم.
نظامی.
گفت کاین مال دسترنج تو نیست
بخشش تو بقدر گنج تو نیست.
نظامی.
دستکش کس نیم از بهر گنج
دستکشی می خورم از دسترنج.
نظامی.
سرکه از دسترنج خویش و تره
بهتر از نان کدخدا و بره.
سعدی.
به قنطار زر بخش کردن ز گنج
نباشد چو قیراطی از دسترنج.
سعدی.
زو چه رنجی که دسترنج بخورد
گرگ بره برد چه خواهی کرد.
اوحدی ( از آنندراج ).
|| تعب. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). محنت و مشقت. ( غیاث ). رنج و زحمت و کوشش. ( ناظم الاطباء ) :
چنان دان که اندر سرای سپنج
کسی کو نهد گنج با دسترنج.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

اجرت، مزد، مزدکاروزحمت، آنچه که اززحمت برسد
( اسم ) ۱ - اجرت کاری که با دست کنند ۲ - اجرت کار ( مطلقا ) مزد حق الزحمه پاداش . ۳ - آنچه که براثر زحمت و کار بدست آید .
پیشه و حرفت و کسب و کار و صنعت یا کاری که با دست کنند یا پول و هر چه بواسطه زحمت حاصل شود .

فرهنگ معین

( ~. رَ ) (اِمر. ) ۱ - مزد کار. ۲ - چیزی که بر اثر کار و تلاش به دست می آید.

فرهنگ عمید

اجرت، مزد، مزد کار و زحمت، آنچه از زحمت کشیدن و رنج بردن به دست آید.

مترادف ها

wage (اسم)
اجر، مزد، دستمزد، اجرت، کارمزد، دسترنج

فارسی به عربی

اجر ، أجرة

پیشنهاد کاربران

واژه دسترنج
معادل ابجد 717
تعداد حروف 6
تلفظ dastranj
نقش دستوری اسم
ترکیب ( اسم ) [پهلوی: dastranj]
مختصات ( ~. رَ ) ( اِمر. )
آواشناسی dastranj
الگوی تکیه WS
شمارگان هجا 2
...
[مشاهده متن کامل]

منبع لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی عمید
فرهنگ فارسی معین
فرهنگ فارسی هوشیار
واژگان مترادف و متضاد

دسترنج
دست رنج: مالی است که براثر رنج کار وفعالیت بدست امده است
دست رنج ؛ حاصل رنج و نتیجه کار. رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.
پای رنج. [ رَ ] ( اِ مرکب ) پایمزد. حق القدم. زری که به اجرت قاصدان و شاعران و مطربان دهند که در مجلس مهمانی حاضر شوند. ( برهان ) . انعام و زری که به قاصد یا میهمان داده شود. ( غیاث اللغات ) . مقابل دسترنج. ( آنندراج ) :
بفرمود شه تا رقیبان گنج
کشند از پی میهمان پای رنج.
نظامی.
مترادف دسترنج در زبان لری بختیاری ::
دسرنج، مز د
Dasranj. mozd
دس::دست
حاصل

بپرس