دستبی
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
دشتبی معرب دشتبی و دشتبابی
پیشنهاد کاربران
دستبی ری و دستبی همدان دو دست بزرگ بودند که هریک بیش از نود روستا داشت و دستبی همدان را گاهی دستبی قزوین نیز مینامیدند ابن فقیه گوید دستبی ری و دستبی همدان پیوسته دو دستبی بود تا انکه یکی از مردم قزوین ان دو را به هم گرد اورد گویند یکی شنید که میگفت کورتها و انا ابومالک گفت نابودش کردی و تویی ابوهالک
... [مشاهده متن کامل]
در نوشته های از داستان بسیار پر اوازه ای به نام شروین دشتبی نام اورده شده
داستان شروین انگونه که در نوشته ها امده در شاهنامه های ساسانی نیز بوده است
نویسندۀ مجمل التواریخ دربارۀ داستان شروین و خرّین می نویسد: �اندر عهد یزدجرد بن هرمز، قصۀ شروین و خورّین بود ست، و آنک روم خوانند، نه روم بود ست، و شنیده ام روم حُلوان خوانده اند و آن تاه دزد که خورین او را بکشت، راه داشته است آنجا که اکنون طاق گرّا خوانند، و شروین را آن زن جادو دوست گرفت که مریه خوانندش، و او را مدتی آنجا ببست، چنانک در قصه گویند، و خدای داند کیفیت آن، و اندر سیر الملوک گفتست که شروین را نوشروان عادل به روم بگذاشت تا خراج بستاند، در آن وقت که او باز می گردید از جهت خروج پسرش انوش زاد . . . �
. یزدگرد شروین پرنیان دشتبی را به روم فرستاد. . دینوری از درخواست قیصر روم از پادشاه ایران و فرستادن �شَروین الدَّستَبای�، به همراهی خُرّین گوید وخرّین را سوارکاری جوانمرد و دلیر دانسته است.
ابن فقیه در البلدان، سروده ای از احمد بن محمد و یکی دگر آورده که درباره سنگتراشهای طاق بستان است و از شروین و خرّین نیزیادکرده است.
بستان طاق لیس فی الأرض مثله
وفیه تصاویر من الصخر محکم
وبرویز فیه والمرازب حوله
وشیرین تسقیهم وشیخ مزمزم
وبهرام جور والمقاول مثّل
وشروین فیهم قاعد متعمّم
وخرّین قد أجرى وأومی بسرعة
إلی طفلة حسّانة لا تکلّم
بستان طاق را هرگز مانند نخواهی دیدو ان نگار که بر خاره کرده اند پرویز نشسته است و مرزبانان گردش و پرویز نشسته است و موبد واج برگرفته
: بهرام گور نیز برابرش همینگونه شروین نزدشان دستاربسته است و در برابرش ایستاده اند و شروین در آن میان، دستار بر سر، نشسته است و خرّین، روان شده و کودک خردسالی را به خاموشی میخواند .
اما رایت صروف الدهر ما صنعت
بالقصر قصر ابرویز و شیرین
و کل لیث شجاع باسل بطل
کمثل خرینها او مثل شروین
آیا ندیدی که روزگار چه کرد به کاخ اپرویز و شیرین و ان پهلوانان دلیر که مانند خورین و شروین بودند
ابونواس در سروده ای میگوید
: و ما یَتلونَ فی شروین دستبی
و فِرجَردات رامین و ویس
�و آنچه در شروین دستبـی و فرگردهای ویس و رامیـن می خـوانند� ( نک : صادقی، ۲۳۴ ) . حمزۀ اصفهانی در باره این سروده ابونواس میگوید ، شروین نام داستانی بوده که در روزگار کهن رخ داده است و آن را با آواز می خوانده اند ( نک : مینوی، ۶۷، ۶۹ ) .
یک دانه از سروده های شروینان که بدست ما رسیده اینست
هزارم ناله دکوماله ان بست
ویان اج هندوانم دَویان بست
انندم ارس با مرژین دو چشمان
لاو می اج گهان د گهان بست
سدویان دویان وابین نواجی
جت بدی کا درت کاسمان بست
� سروده هایی پهلوی به نام شروینان از ساسانی تا سده های نه و ده هجری رواج داشته که امروزه جز همین که امد از ان نمانده �. نام شروه امروزه از همان شروینان امده حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده آن را عشق نامۀ �شروین دشتبی� نامیده ( ص ۲۳۷ - ۲۳۸ ) .
بنگر که چه کرده ای به حاصل
زین خوردن شور و تلخ و شیرین؟
نو گشته کهن شود علی حال
ور، نیست مگر که کوه شروین
ناصرخسرو
شاید اگر وحشیی سبعهٔ الوان خورد
حمزه به خوان علی بهتر از الوان او
ضامن ارزاق من اوست مبادا که من
منت شروین برم و انده شروان او
خاقانی
رفیدا یار موبد بود و رامین
چو ارغش یار ویرو بود و شروین
دگر آزادگان و نامداران
بزرگان و دلیران و سواران
پس آنگه گوى در میدان فگندند
به چوگان گوى بر کیوان فگندند
فخر گرگانی
جرعه ای از مهر اوست چشمهٔ حیوان
اخگری از قهر اوست آذر برزین
هست دلش بستهٔ سعادت کشور
چون دل خسرو به دام طرهٔ شیرین
زنده بدو نام های فرخ اجداد
قارن و گشتسب شاه و سورن و شروین
ملک الشعرای بهار
قال ابن الفقیه: ولم تزل دستبى على قسمیها بعضها للری وبعضها لهمذان إلی أن سعی رجل من سکان قزوین من بنی تمیم یقال له حنظلة بن خالد ویکنى أبا مالک فی أمرها حتی صیرت کلها إلى قزوین، فسمعه رجل من أهل بلده یقول: کورتها وأنا أبو مالک، فقال: بل أتلفتها وأنت أبو هالک.
... [مشاهده متن کامل]
در نوشته های از داستان بسیار پر اوازه ای به نام شروین دشتبی نام اورده شده
داستان شروین انگونه که در نوشته ها امده در شاهنامه های ساسانی نیز بوده است
نویسندۀ مجمل التواریخ دربارۀ داستان شروین و خرّین می نویسد: �اندر عهد یزدجرد بن هرمز، قصۀ شروین و خورّین بود ست، و آنک روم خوانند، نه روم بود ست، و شنیده ام روم حُلوان خوانده اند و آن تاه دزد که خورین او را بکشت، راه داشته است آنجا که اکنون طاق گرّا خوانند، و شروین را آن زن جادو دوست گرفت که مریه خوانندش، و او را مدتی آنجا ببست، چنانک در قصه گویند، و خدای داند کیفیت آن، و اندر سیر الملوک گفتست که شروین را نوشروان عادل به روم بگذاشت تا خراج بستاند، در آن وقت که او باز می گردید از جهت خروج پسرش انوش زاد . . . �
. یزدگرد شروین پرنیان دشتبی را به روم فرستاد. . دینوری از درخواست قیصر روم از پادشاه ایران و فرستادن �شَروین الدَّستَبای�، به همراهی خُرّین گوید وخرّین را سوارکاری جوانمرد و دلیر دانسته است.
ابن فقیه در البلدان، سروده ای از احمد بن محمد و یکی دگر آورده که درباره سنگتراشهای طاق بستان است و از شروین و خرّین نیزیادکرده است.
بستان طاق لیس فی الأرض مثله
وفیه تصاویر من الصخر محکم
وبرویز فیه والمرازب حوله
وشیرین تسقیهم وشیخ مزمزم
وبهرام جور والمقاول مثّل
وشروین فیهم قاعد متعمّم
وخرّین قد أجرى وأومی بسرعة
إلی طفلة حسّانة لا تکلّم
بستان طاق را هرگز مانند نخواهی دیدو ان نگار که بر خاره کرده اند پرویز نشسته است و مرزبانان گردش و پرویز نشسته است و موبد واج برگرفته
: بهرام گور نیز برابرش همینگونه شروین نزدشان دستاربسته است و در برابرش ایستاده اند و شروین در آن میان، دستار بر سر، نشسته است و خرّین، روان شده و کودک خردسالی را به خاموشی میخواند .
اما رایت صروف الدهر ما صنعت
بالقصر قصر ابرویز و شیرین
و کل لیث شجاع باسل بطل
کمثل خرینها او مثل شروین
آیا ندیدی که روزگار چه کرد به کاخ اپرویز و شیرین و ان پهلوانان دلیر که مانند خورین و شروین بودند
ابونواس در سروده ای میگوید
: و ما یَتلونَ فی شروین دستبی
و فِرجَردات رامین و ویس
�و آنچه در شروین دستبـی و فرگردهای ویس و رامیـن می خـوانند� ( نک : صادقی، ۲۳۴ ) . حمزۀ اصفهانی در باره این سروده ابونواس میگوید ، شروین نام داستانی بوده که در روزگار کهن رخ داده است و آن را با آواز می خوانده اند ( نک : مینوی، ۶۷، ۶۹ ) .
یک دانه از سروده های شروینان که بدست ما رسیده اینست
هزارم ناله دکوماله ان بست
ویان اج هندوانم دَویان بست
انندم ارس با مرژین دو چشمان
لاو می اج گهان د گهان بست
سدویان دویان وابین نواجی
جت بدی کا درت کاسمان بست
� سروده هایی پهلوی به نام شروینان از ساسانی تا سده های نه و ده هجری رواج داشته که امروزه جز همین که امد از ان نمانده �. نام شروه امروزه از همان شروینان امده حمدالله مستوفی در تاریخ گزیده آن را عشق نامۀ �شروین دشتبی� نامیده ( ص ۲۳۷ - ۲۳۸ ) .
بنگر که چه کرده ای به حاصل
زین خوردن شور و تلخ و شیرین؟
نو گشته کهن شود علی حال
ور، نیست مگر که کوه شروین
ناصرخسرو
شاید اگر وحشیی سبعهٔ الوان خورد
حمزه به خوان علی بهتر از الوان او
ضامن ارزاق من اوست مبادا که من
منت شروین برم و انده شروان او
خاقانی
رفیدا یار موبد بود و رامین
چو ارغش یار ویرو بود و شروین
دگر آزادگان و نامداران
بزرگان و دلیران و سواران
پس آنگه گوى در میدان فگندند
به چوگان گوى بر کیوان فگندند
فخر گرگانی
جرعه ای از مهر اوست چشمهٔ حیوان
اخگری از قهر اوست آذر برزین
هست دلش بستهٔ سعادت کشور
چون دل خسرو به دام طرهٔ شیرین
زنده بدو نام های فرخ اجداد
قارن و گشتسب شاه و سورن و شروین
ملک الشعرای بهار
قال ابن الفقیه: ولم تزل دستبى على قسمیها بعضها للری وبعضها لهمذان إلی أن سعی رجل من سکان قزوین من بنی تمیم یقال له حنظلة بن خالد ویکنى أبا مالک فی أمرها حتی صیرت کلها إلى قزوین، فسمعه رجل من أهل بلده یقول: کورتها وأنا أبو مالک، فقال: بل أتلفتها وأنت أبو هالک.