دستان زن

لغت نامه دهخدا

دستان زن. [ دَ زَ ] ( نف مرکب ) دستان زننده. جادو و افسونگر. مکار و حیله باز. ( ناظم الاطباء ). فریبکار. حیله گر. گربز. || نقال و قصه خوان. || کسی که دست بر سیمهای ساز و یا کلید آن میزند. ( ناظم الاطباء ). زخمه زن. || نغمه سرا. ( آنندراج ). آوازه خوان :
شود به بستان دستان زن و سرودسرای
به عشق بر گل خوشبوی بلبل خوش دم.
سوزنی.
چشمم به گل است و مرغ دستان زن تو
میلم به می است و رطل مردافکن تو.
خاقانی.
به دستان زنان دستوری داد که چنگ بدست آرند و دستبند و بسته نگار آغاز کنند. ( کارستان منیر از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) نغمه سرا
دستان زننده جادو و افسونگر حیله گر گربز .یا نقال و قصه خوان.

پیشنهاد کاربران

بپرس