یکی نغز دستان بزد بر درخت
کزآن خیره شد مرد بیداربخت.
فردوسی.
هزاردستان دستان زدی بوقت بهارکنون همی نزند تا درآمدست خزان .
فرخی.
هزاردستان امروز در خراسان است به مجلس ملک اینک همی زند دستان.
فرخی.
کجا گلی است نشسته است بلبلی بر اوهمی سراید شعر و همی زند دستان.
فرخی.
جرس دستان گوناگون همی زدبسان عندلیبی از عنادل.
منوچهری.
گهی ساغر زدند و گاه چوگان گهی دستان زدند و گاه پیکان.
( ویس و رامین ).
گر زاغ سیه باغ ز بلبل بستانددستان نتواند زدن و نادره الحان.
ناصرخسرو.
همچو بلبل لحن و دستانها زنندچون لبالب شد چمانه و بلبله.
ناصرخسرو.
به باغ عرعر بی جان همی کند حرکت بشاخ بلبل بی رود میزند دستان.
مسعودسعد.
هزاردستان گفتی که میزند دستان.مسعودسعد.
بفضل و عدل معروفی بر آن جمله که در عالم زنند از فضل و عدل تو به بستان بلبلان دستان.
سوزنی.
چون به دستان زدن گشادی دست عشق هشیار و عقل گشتی مست.
نظامی.
این همه دستان عشقش می زنم و آن دودستی فارغ از دستان من.
سعدی.
|| لاف زدن : تو رستمی بگه حمله پیر زال جهان
چگونه پیش تو دستان زند به مردی سام.
خواجو.