دستاری


مترادف دستاری: آخوند، شیخ، معمم

لغت نامه دهخدا

دستاری. [ دَ ] ( ص نسبی ، اِ ) گویا جامه ای بوده که از وی دستار می کردند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). چیزی که از در دستار و برای ترتیب دادن دستار و عمامه باشد : از وی [ از بم کرمان ] کرباس و جامه و دستاری و خرمای خیزد. ( حدود العالم ). || که دستار بر سر بندد و دارد. دارای دستار. نظیر عمامه ای و کلاهی.

فرهنگ فارسی

گویا جامه ای بوده که از وی دستار می کردند .

پیشنهاد کاربران

بپرس