دستارور. [ دَ تارْ وَ ] ( ص مرکب ) دستاردار. معمم. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). دستاربند. عمامه بسر.- دستاروران ؛ ارباب عمائم. اهل عمائم. دستارداران. دستاربندان.